ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ز قله رد شده افتاده در سرازیری
جوان پای نهاده به وادی پیری

که ایستاده و پرسیده از خودش ناگاه
چقدر دربه‌دری، اضطراب، درگیری

تو آفتابۀ خرج لحیم خواهی شد!
به افتضاحی یخچال‌های تعمیری

دل شکسته به سالم بدل نخواهد شد
نروید از پسِ دندان دائمی شیری

گذشت دورۀ اندیشه‌های سودایی
پرید خلسۀ بی‌تابی اساطیری

پریدی از همۀ خواب‌های آینده
میان لحظۀ اکنون، ولی به این دیری

نترس! زندگی‌ات مال توست، راحت باش
تو مرده‌ای و از این بیشتر نمی‌میری

سمانه کهربائیان

  • ناخوانده

جامانده‌ام از قافله‌ی همسفرانم
رخصت بده ای عمر که خود را برسانم

از گریه پرم مثل گلی در شب باران
ای باد در این باغ بگیر و بتکانم

می‌رفتم از این شهر از این کوچه‌ی بن‌بست
جا می‌شد اگر بی کسی‌ام در چمدانم

از ماندن و از رفتن عطر نفس توست
یک روز اگر پیرم و یک روز جوانم

دلباخته‌ی شیخم و -شاهم- چه زیانی
من نقش جهانی وسط نصف جهانم

در سال فقط یک شب و یک روز عزیزم
من ماه شب آخر ماه رمضانم...!

سعید بیابانکی

  • ناخوانده

دلت گرفته... الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی

دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی
در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی

عجیب نیست... من آنقدر خرد و خسته ام از خود...
که حال و حوصله ام را تو هم نداشته باشی

"دچار آبی دریای بیکرانم و تنها"
اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی

به جرم کشتن این خنده ها در آینه سخت است
کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی

غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی آیی
منم غم تو... الهی که غم نداشته باشی...

اصغر معاذی

  • ناخوانده

در چشم‌ها دو خواهر همراز داشتی
خرما فروش عشوه‌گری ناز داشتی

ماندم که بر دهان تو "آری"‌ست یا که نیست؟!
بر لب چو غنچه‌ای غلط‌ انداز داشتی

ای بهترین "غزل" که خدا "حافظ" تو باد
خود در دو چشم خسته دو شیراز داشتی

من نیست جز غزل به بساطم ولی تو هم
طبعی سخن شناس و غزل‌باز داشتی

آوارگی ازل به ابد سرنوشت ماست
پایان نصیب توست که آغاز داشتی

امیرحسین الهیاری

  • ناخوانده

کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد

همیشه من سر راه تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...

مهدی فرجی

  • ناخوانده

من یکی را از خودم دیوانه تر می خواستم
سر نمی پیچید اگر یک روز سر می خواستم

اهل عشق و عاشقی اهل تمنا اهل درد
این چنین دیوانه ای را همسفر می خواستم

می نشستم روبه رویش، روبه رویم می نشست
لحظه های عاشقی از او نظر می خواستم

او قدح در دست و من جام تمنایم به کف
هرچه او می داد من هم بیشتر می خواستم

من کجا در می زدن سودای خیامی کجا
من پی جامی دگر جامی دگر می خواستم

هر زمان هرجا که می افتادم از مستی به خاک
تکیه می کردم به مِی از خاک بر می خاستم

بارها فرموده: روزی خواستی از من بخواه
من تو را می خواستم روزی اگر می خواستم

گوشه ای دنج و تو و یک جام می قدری گناه
از خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟

محمد سلمانی

  • ناخوانده

دو هواییم؛ دمی صاف و دمی بارانی
ما همانیم، همانی که خودت می دانی

پیش بینی شدن حال من و تو سخت است
دو هواییم... ولی بیشترش توفانی

آخرین مقصد تو شانه ی من بود؛ نبود؟
گریه کن هرچه دلت خواست، ولی پنهانی

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید
رو به این پنجره ی در شرف ویرانی

باز باید بکشی عکس پریشان مرا
گوشه ی قابِ همان روسری لبنانی

آب با خود همه ی دهکده را خواهد برد
اگر این رود، زمانی بشود طغیانی

حسنا محمدزاده

  • ناخوانده

دلم جزیره ی اندوه است ولی کنار تو می خندم
چقدر پیش تو خشنودم، چقدر پیش تو خرسندم

از ابتدا تو اگر بودی، اگر چراغ تو روشن بود
به شب دخیل نمی بستم، دل از ستاره نمی کندم

در این کرانه من آن رودم که جز به عشق نپیمودم
روان شدم که به دریایی به جز تن تو نپیوندم

اگرچه دیده تو را ای یار ندیده بود ولی انگار
همیشه دل نگران بودم برای چشم تو دلبندم

جز اینکه ناپدری کردم مگر بدِ دگری کردم؟
قدم شکست ولی نشکست قسم به موی تو سوگندم

مجال گریه اگر باشد دلی سبک کنم از اندوه
فقط به خاطر فرزندم... فقط به خاطر فرزندم

امیرحسین الهیاری

  • ناخوانده
مرا کشتند و تن کردند رخت سوگ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغان سوگوارانم

مرا از لشکر دشمن هراسی نیست، می‌ترسم
که جانم را بگیرند آخر سر جان نثارانم

قطاری کهنه ام، اما چه جای شکوه از مردم؟!
شکسته شیشه‌ام را سنگ لطف همقطارانم

تو را با دیگران می بینم و در "صبر" می‌سوزم
کی‌ام من؟ روزه‌داری در میان روزه‌خوارانم

به تو اصلا نمی آیم، به تو ای خوبی مطلق
کنار تو چنان عکس رضاخان در جمارانم!

تو هم نه، دیگری با چشم مستش میکشد ما را
امید زنده ماندن نیست، شمعی زیر بارانم...

حسین زحمتکش
  • ناخوانده

جُز حیدر و خاندانِ او هرچه ولی‌ست
سوگند به خورشید که سنگِ بدلی‌ست

دانی که چه کرد ابنِ‌ملجم آن‌روز؟
شمشیر درآورد که این "فرقِ" علی‌ست!

حسین جنتی

  • ناخوانده