ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عاشورایی» ثبت شده است

از خیر قدر قضا گذشته
کار دلم از دعا گذشته

شب‌های بلند بی عبادت
در حسرت ربنا گذشته

سلطان شده روز بعد هرکس
از کوی تو چون گدا گذشته

گیرم که گذشت آه از حال
حالا چه کنیم با گذشته

طوری ز خطای ما گذر کرد
ماندیم ندیده یا گذشته

تصمیم به توبه تا گرفتم
فرمود: گذشته‌ها گذشته

هرجا که رسید گریه کردیم
آب از سر چشم ما گذشته

در راه نجات امت خویش
از خون خودش خدا گذشته

میخی که رسیده از مدینه
از سینه‌ی کربلا گذشته

یک تیر به حلق اصغرت خورد
از حنجر او سه تا گذشته

وا شد دهن کمان و حرفش
از گوش هجا هجا گذشته

از روی تن تو یک نفر نه
یک لشکر بی‌حیا گذشته

عباس کجاست تا ببیند
بر خواهر او چه‌ها گذشته

ابوالفضل عصمت پرست

  • ناخوانده

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدن دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست
::
به حکم شاه دل ای خواجه! خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سر باز می‌زنی هر دست؟

به دوست هرچه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

ابوالفضل زرویی نصرآباد

  • ناخوانده

آهو از دشت غزل دل بکن استثنائا
بوی سیب آمده چون از ختن استثنائا

من خراسانی ام اما وطنم کرب‌وبلاست
متفاوت شده حب الوطن استثنائا

یک سفر هم بشوم زائر شش گوشه بس است
می‌شود خط نکشی دور من استثنائا

من اویس توام و کار ندارم به بهشت
بوی تو می‌وزد از این قرن استثنائا

آخراینجا چه بهاری است که در هر قدمش
پرشد از لاله‌ی پرپر چمن استثنائا

پدرت جای تو بخشید زکات انگشتر
نبری کاش عقیق یمن استثنائا

بین هفتاد و دو عاشق چه کسی غیر شما
بوریا داشت به جای کفن استثنائا

همه‌ی داروندارش که به غارت رفته
دست بردار از این پیرهن استثنائا

مادری در دل گودال تمنا میکرد
زینب این بار برو دل بکن استثنائا

حرمله بعد کمان دست به شلاق شدی
این رباب است بیا و نزن استثنائا

ابوالفضل عصمت پرست

  • ناخوانده

آن مرد رفت و ماند کلامش؛
«ما ملّتِ امام حسینیم»
اما، یکی از آینه پرسید:
«ما ملّتِ کدام حسینیم؟»

او با ستم، کنار نیامد
با جهل، سازگار نیامد
بی‌خود به کارزار نیامد
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «این که شیوۀ دین نیست
ای قوم! دینِ جدّ من این نیست!
دین با دروغ و حیله، عجین نیست»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «اهلِ دین به زبانید
دنیاپرست کیست؟ همانید
دردا! شما حرام‌خورانید»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود: «اگرچه اهلِ ریایید
هرچند دشمنانِ خدایید
تا وقت هست سوی من آیید!»
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

فرمود آن بهارِ یتیمان:
«جز مِهر، چیست معنیِ ایمان؟»
او بود از تبارِ کریمان
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او دستگیرِ کارگران بود
پیگیرِ وضعِ کولبران بود
پشت و پناهِ دربه‌دران بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او دم به دم، شعار نمی‌داد
در مسندش قرار نمی‌داد-
هرکس که دل به کار نمی‌داد
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او خارِ چشمِ راهزنان بود
مغضوبِ اختلاس‌کُنان بود
حیدر چگونه بود؟ چنان بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او بود هم‌نشینِ نداران
یارِ تمامِ بی‌کس‌وکاران
بارانِ مهربانِ بهاران...
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او شیرِ روز و عابدِ شب بود
پاکیزه‌خویِ پاک‌نسب بود
تمثالِ بی‌مثالِ ادب بود
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

آن مردِ حق، علیهِ ضلالت...
آن نور، در برابرِ ظلمت...
جان داد و تن نداد به ذلّت
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

او «کُشتۀ فتاده به هامون»
او «صیدِ دست‌وپازده در خون»
ما کیستیم؟ عشقِ تریبون!
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

ما کیستیم؟ اهلِ تظاهر
ما کیستیم؟ مستِ تبختر
ما نیستیم مردِ تدبّر
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

ما غافل از مسیر و مرامش
بی‌بهره از پیامِ کلامش
تنها دکان زدیم به نامش
ما ملّتِ کدام حسینیم؟

مجتبی احمدی

  • ناخوانده

باد آمد سحاب را گم کرد
اشک از دیده خواب را گم کرد

رفت از دست در افق امید
تشنه کامی سراب را گم کرد

در ستیغ و محاق نیزه و تیر
شمس حق ماهتاب را گم کرد

خضر عشاق گرم دیدن بود
سیل اشک آمد آب را گم کرد

علی اکبر که بر زمین افتاد
آسمان آفتاب را گم کرد

آنچنان زخم روی زخم آمد
که عدو هم حساب را گم کرد

خواست تا خیمه پر کشد اما
شیر زخمی عقاب را گم کرد

پدر آمد به یاریش برود
من بمیرم رکاب را گم کرد

پسر بوتراب بین تراب
نوه ی بوتراب را گم کرد

جلد قرآن خویش پیدا کرد
برگه های کتاب را گم کرد

حسن لطفی

  • ناخوانده

چادر خاکی نشان مادری زینب است
ارث زهرا صورت نیلوفری زینب است

خط فکرم بر گرفته از دمشق و کربلاست
هرچه دارم از دعای مادری زینب است

پیکرم صحرای تربت، در رگم آب فرات
این یکی از راه شیعه پروری زینب است

من کیم تا دم زنم از عمه سادات چون
ذات الله الصمد خود مشتری زینب است

کشتی ارباب با دستان زهرا می رود
لنگر کشتی نخی از روسری زینب است

علم او از بس که از حد تصور خارج است
حضرت جبریل هم پا منبری زینب است

بیمه کردم قلب بیمارم به اشک روضه ها
خوش به حال آن کسی که بستری زینب است

قلب ما سنگ است و با گریه طلایی میشود
مجلس روضه محل زرگری زینب است

رنگ خاکستر برای ما گریز پر غمی ست
غیرت ما معجر خاکستری زینب است

با تمام این مصیبتها چه زیبا گفته است
" ما رایت الا جمیلا " برتری زینب است

شاه افتاد از فرس، رخداده در مجلس، ولی
مات کردن شیوه افشاگری زینب است

لال شد عالم در آن وقتی که گفتی اُسکُتو
اهل عالم این صدای حیدری زینب است

امیرحسام یوسفی

  • ناخوانده

زمین حسینیه کوچک حسینی هاست
غمش قشنگ ترین اتفاق این دنیاست

به جای عالم و آدم به خویش زحمت داد
کسی نخواست از او ، او خودش چنین می خواست

برای هیچ کسی آرزوی مرگ نداشت
((هوالکریم)) یکی از صفات این آقاست

خودش تمام جهان را سوار کشتی کرد
بگو به نوح که آقای ما دلش دریاست

دلیر بود ولی جنگ را شروع نکرد
حریف، مرد نباشد، جدال بی معناست

حریف آمدو جای حسین خود را کشت
حسین علت هستی حسین روح بقا ست

سرش به نیزه علم شد که بعد اینهمه سال
به یاد او سر عشاق تا ابد بالاست

و با شهادت خود آنچنان قیامت کرد
که تا قیام قیامت عزای او برپاست

ازآن زمان که لباس حسین غارت شد
الی الابد به تن شیعیان لباس عزاست

نگو دلیل ندارد به سینه کوبیدن
دلیل، سینه مجروح سید الشهداست

به یاد حاجی شش ماهه شور باید داشت
چنانکه هروله از واجبات سعی و صفاست

حسین غایت دین است و عالِم شیعه
اگر حسین شناس است صاحب فتواست

غبار قبر بروجردی ام همانکه نوشت
گل عزای لرستان به درد چشم شفاست

مرید(( شاخسیِ )) پرشور آذری هایم
 خروش غیرت آنان زبانزد دنیا ست

ببین چه روضه ی داغیست نخل  یزدی ها
که یاد یک تن عریان میان یک صحراست

جریده و کتل و چلچراغ و طوق و علم...
...علم بزرگترین یادگار عاشوراست

علم نماد قیام است مثل سرو، رشید
علم به یاد علمدار،خوش قد و بالاست

لوای زاده ی مرجانه سرنگون گردید
ولی هنوز علم مثل کوه پا برجاست

مجید تال

  • ناخوانده

با سری بر نی، دلی پرخون، سفر آغاز شد
این سفر با کوله باری مختصر آغاز شد
 
کربلا اما برای زینب از این پیش تر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
 
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
 
خیمه ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعله های پشت در آغاز شد
 
کربلا را دیده ای از چشم زینب؟ معجزه ست!
وه! چه اعجازی که با شق القمر آغاز شد
 
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد
 
کربلا با داغ هفتاد و دو تن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد
 
هر که می گوید سرآغاز و سرانجامش چه شد
ساده می گویم که سر  انجام و سر آغاز شد

محمدحسین ملکیان (فراز)

  • ناخوانده

خلق و خوی نبوی با دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

از ازل نام تو بوده است قدیم‌الاحسان
قدمتی بیشتر از آدم و حوّا داری

سر خونین تو و طشت طلا، حیرانیم
زین شباهت که تو با حضرت یحیی داری

کشتی نوح فقط قایق کم‌ظرفیتی است
پیش کشتی نجاتی که تو آقا داری

پشت موسی اگر آن روز به هارون شد گرم
تکیه امروز تو بر زینب کبری داری

رحم بر روسیهان، عاطفه بر دشمن خویش
یادگاری است که از حضرت زهرا داری

لشکر از هیبت و نور تو به هم می‌ریزد
چون نشان از علی عالی اعلا داری

چند قرنی است ملائک به زمین می‌آیند
چونکه در کرب و بلا عرش معلّی داری

از کرامات تو ما نیز بهشتی شده‌ایم
که تو در خیمهٔ خود سایهٔ طوبی داری

عباس احمدی

  • ناخوانده

وقف اشک است زندگانی من
ای که از کودکی شدی غم من
آه در قبر من به من برگرد
ای شب اول محرم من!

چون نهالی که اشک پایش ریخت
در عزایت شدم سترگ حسین
السلام ای حقیقت محزون!
السلام ای غم بزرگ! حسین!

این زبانی که برده نام تو را
پاسخ (من امام؟) خواهد گفت
صورتی که شده ست خیس از اشک
عاقبت بین قبر خواهد خفت

یاد کردم ز عاشقانی که
حسرت روضه هات را دارند
پدرانی که این محرم را
زیر سنگ لحد عزاداراند

مادرانی که مانده از آنان
چادری مشکی و گل لبخند
قد نداد عمرشان که این دهه هم
قیمه نذری تو را بپزند

مادرانی که چادر آنها
خیمه های تو را به پا می کرد
یاد کردم از آن النگو که
مادرم خرج روضه ها می کرد

حتم دارم که میخورم حسرت
هرچه خود را برات کم زده ام
آه سنگ لحد! بگو به حسین
سنگ او را به سینه ام زده ام

زندگانی عزیز بود و شریف
تا زمانی که زیر پرچم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این آخرین محرم بود

پیمان طالبی

  • ناخوانده