چه اندوه فراوانیست در این ناتوانیها
کلاغ یاوهگوی و فرصت بلبلزبانیها
دهانت را عوض کن تا ببینی مشکل ما نیست
اگر دیگر نمیگرییم با این روضه خوانیها
شبانتر باش بعد از این وگرنه گوسفندان را
طعام گرگ خواهد کرد اینگونه شبانیها
کدامین دست نفرین بر زمین گرممان کوبید
که حالی هم نمیپرسند از ما آسمانیها
بیا ای دوست تا همچون گذشته جان هم باشیم
اگر چون من تو هم میترسی از جولان جانیها
روان شو جای اقیانوس در جوی خیابان نیست
روان شو تا مگر بگریزی از شهر روانیها
بگیر از من غم و اندوه را، آنسان که میگیرد
هوای مرده را زایندهرود از اصفهانیها
نمیبینی مگر مرگ است و مثل باد میآید
نمیبینی مگر از دست خواهد شد جوانیها
حامد یعقوبى
- ۰ نظر
- ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۴