ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۰ مطلب با موضوع «شاعر :: عباس احمدی» ثبت شده است

نذر کردم بروم خوب گم و گور شوم
یک دهه از جلوی چشم خودم دور شوم

بروم جانب تفتیده‌ترین تاکستان
مست از جذبه‌ی هفتاد و دو انگور شوم

جام حیرت بزنم مست علی مست شوم
چای هیئت بخورم نور علی نور شوم

اشک می‌ریزم و امید که این فن شریف
اگر از روی ریا باب شود، کور شوم

سببی ساز که از روضه به آن‌جا برسم
که خریدار سرِ دار چو منصور شوم

من اگر سمت شهادت نروم از سر ترس
مددی حضرت ارباب که مجبور شوم

در رثای تو شدم شاعر و دارم امید
با تو محشور شوم من نه که مشهور شوم!

عباس احمدی

  • ناخوانده

راندم ز جبین جلوه دنیای دنی را
تا درک کنم آرزویی ناشدنی را

سرخ آمدم از وادی بطحا که ببینم
سودا زده آن گنبد سبز چمنی را

این عطر کدامین گل خوشبوست که کرده است
دیوانۀ دیوانه اویس قرنی را

آن چیست در این شمع که خوش کرده به هم جمع
عدل علوی را و سخای حسنی را

دفن است در این شهر چه رازی که بقیعش
خون کرده دل سنگ عقیق یمنی را

چشمان تو دریاست بگو تا به چه ترتیب
معنی کنم این سوره مکی، مدنی را

از جذبۀ معراج تو ای خواجه لولاک
موسی نکند دعوی "ربّ اَرنی" را

تاثیر نسیم خوش انفاس شما بود
عیّاض رها کرد اگر راهزنی را

در اوج گدایی غنی از عشق تو هستیم
رحمت کن و دریاب فقیران  غنی را

عباس احمدی

  • ناخوانده

امشب که غم شام غریبان تو داریم
چشم کرم از سفره احسان تو داریم

دل را همه بر پنجره فولاد تو بستیم
نور بصر از گنبد و ایوان تو داریم

با کاسه دل بر سر راه تو نشستیم
ما خیل گدا، چشم به دستان تو داریم

لب های تو خشکند چونان جد غریبت
در سینه عزای لب عطشان تو داریم

در حجره‌ی دربسته خود فکر جوادی
ما هم هوس دیدن مهمان تو داریم

دوریم اگر از مشهد تو از تو چه پنهان
در جنت قم عطر خراسان تو داریم

بر خوان کریمانه معصومه (س) نشستیم
یا فاطمه (س) ما دست به دامان تو داریم

یا حضرت معصومه (س) سرت باد سلامت
ما بعد رضا (ع) گوش به فرمان تو داریم

گاهی دل تو مشهد و گاهی به مدینه است
ما نیز خبر از غم پنهان تو داریم

تا آمدن منتقم ضربه و سیلی
دیده به ره یوسف کنعان تو داریم

عباس احمدی

  • ناخوانده
آمدی تا که بفهمیم وفا یعنی چه
بذل خون در قدم خون خدا یعنی چه

همه از  پنجه‌ی سقای ادب دانستیم
معنی پنج تن آل عبا یعنی چه

رفت و برگشت تو از  علقمه آموخت به ما
معنی مروه چه بوده است و صفا یعنی چه

آمدی و به همه بعد علی فهماندی
راز شقّ‌القمر و فرق دو تا یعنی چه

چشم دادی که نیافتد به حرم، چشم کسی
یاد دادی به دو عالم که حیا یعنی چه

آب بر آب فکندی که بدانند آن قوم
هست دریا چه کسی؟ آب بقا یعنی چه

دم آخر که تو را یافت برادر، بی دست
دید فریاد اخا ادرک اَخا یعنی چه

عباس احمدی
  • ناخوانده

در دلم انداخته حال رجا و بیم را
جذبه ذی‌القعده آتش می زند تقویم را

دارد امشب از شمال شرق احسان می وزد
می شناسد این گدا سلطان آن اقلیم را
 
می شود آقا بدان زائر سرا راهم دهد؟
می نشینم تا محقق سازد این تصمیم را

یا رضا (ع)! اذن دخول ماست، نام مادرت
مرحمت کن رخصت پا بوسی و تعظیم را

دوری از ایوان طلایت، نقره داغم کرده بود
خوب شد کندم ز دل این غُده بدخیم را

پای سقّاخانه ات مخلوط کردم در سبو
زمزم تکریم را و چشمه تسنیم را

گوشه دارالشّفای پنجره فولاد تو
خوب می‌شد نذر می‌کردم همه هستیم را

باید اسماعیل را در طوس قربانی کند
تا خدا مقبول سازد حج ابراهیم را

بیرق سبز رضا، قصد هلاکم داشت... حیف
کاش بالا برده بودم پرچم تسلیم را!

عباس احمدی

  • ناخوانده

علی دست تو را خوانده است دنیا
تو را از خویشتن رانده است دنیا

برایش سفره رنگین مچینی
علی مهمان ناخوانده است دنیا

عباس احمدی

  • ناخوانده

بمبی که سوز عشق تو در جان ما گذاشت
چندین هزار کشته و زخمی به جا گذاشت

چشمان عاشقت  که مرا تا خدا کشاند
قانون سختِ جاذبه را زیر پا گذاشت

پل زد کمان ابروی تو بر پل صراط
دریای عَفو در عطشِ کربلا گذاشت

دریا که دستِ تو، ملوانان که مستِ تو
بر کشتی‌اش چه خوب خدا ناخدا گذاشت

آتش کجا اثر به جمال خلیل داشت؟
داغِ تو شعله روی دل خیمه‌ها گذاشت

ای کاش در غلاف، دو پایش شکسته بود
تیغی که دست بر رگِ خون خدا گذاشت

دستانِ بی حیای شب از آسمان به زور
خورشید را گرفت و سرِ نیزه‌ها گذاشت

…گریه امان نداد وَ ابهام شعر من
سرپوش روی عاقبتِ ماجرا گذاشت

عباس احمدی

  • ناخوانده

ای نام تو خوشبوتر از آلاله و شب بو
یک عالمه گل کاشته‌ای در خَم ابرو

خورشید هم از شرق دو چشم تو می‌آید
هر صبح که در بند کنی حلقه گیسو

از دانه اشک دل زوّار تو رویید
بر گرد ضریحِ تو چنین حلقۀ بازو

مشغول طوافِ حرمت هر چه کبوتر
مهمان صفای قدمت هر چه پرستو

تصویر فلک یکسره در صحن تو پیداست
از بس که بدان بال ملایک زده جارو

تا صید کند یک نظر از گوشه چشمت
صیاد زده ناله که: "یا ضامن آهو"

پیش تو دراز است مرا دست گدایی
با کاسۀ دل، کاسۀ سر، کاسۀ زانو

ای ناب‌ترین مایۀ الهام غزل ها
با تو چه نیازی‌ست به معشوق و لب جو؟

بیمار توام آقا، نذرت دل تنگم
بنویس برای دل من نسخه و دارو

عباس احمدی

  • ناخوانده

معدن درد و غمم یار اگر بگذارد
سینه، این مخزن اسرار اگر بگذارد

دوست دارم که در آغوش تو آرام شوم
زهر، این هند جگرخوار اگر بگذارد

شاد گردد دلم از شوق وصال مادر
خاطرات در و دیوار اگر بگذارد
 
بی سپاهم من و سردار غریب وطنم
اینهمه یار جفاکار اگر بگذارد

تن و تابوت مرا تیر به هم خواهد دوخت
دست عباس علمدار اگر بگذارد

کاش با دست تو داماد شود قاسم من
کینه از حیدر کرّار اگر بگذارد

تا ابد قول بده یاور زینب باشی
خنجر شمر ستمکار اگر بگذارد

می رود گریه کند سوی بهشت تو حسین
سر روی خاک تو یکبار اگر بگذارد

عباس احمدی

  • ناخوانده

خواب دیدی شبی که جلادان، فرش دارالخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساطور، به شهیدان اضافه ات کردند

می خروشیدی اینکه می بینید، شیمیائی است، مومیائی نیست
نه ابوالهول ها نفهمیدند، متهم به خرافه ات کردنت

چارده سال می شود یا نه، چارده قرن سخت می گذرد
بی قراری مکن خبر دارم، سرفه ها هم کلافه ات کردند

زخم و کپسول های اکسیژن، چه می آید به صورتت مؤمن
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش قیافه ات کردند

شهر ها برج مست می سازند، برج ها بت پرست می سازند
شرق ما حیف غرب وحشی شد، محو در دود کافه ات کردند

فکر بال تو را نمی کردند، روح ترخیص می شد از بدنت
وتو بالای تخت می دیدی، کفنت را ملافه ات کردند

جا ندارند در هبوط خزه، سروها -جمله های معترضه-
زود رفتی به حاشیه، ای متن، زود حرف اضافه ات کردند

عباس احمدی

  • ناخوانده