ّبگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گلهای ترش، برگ و برش گم شده باشد
جز چشمبهراهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامهبرش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچهی سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلادیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همهجا ای تن بیسر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
سعید بیابانکی
- ۰ نظر
- ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۵