دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم
هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم
دلتنگ مشهد می شوم هرگاه در راه
سربندهای یا رضا را می شمارم
اما خدا را شکر با انگشت هایم
جامانده های کربلا را می شمارم
پس سعی خود را میکنم موکب به موکب
این مروه های با صفا را می شمارم
با عقل نه، من با جنون بی شمارم
این لشکر بی انتها را می شمارم
تسبیح من این است در طیِّ طریقش
هر صبح تاول های پا را می شمارم
آن قدر نزدیکم به او که دانه دانه
دارم نفس های خدا را می شمارم
هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق
دارم فقط سود دعا را می شمارم
مهدی رحیمی
این خیل مشغول عزا را می شمارم
هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم
دلتنگ مشهد می شوم هرگاه در راه
سربندهای یا رضا را می شمارم
اما خدا را شکر با انگشت هایم
جامانده های کربلا را می شمارم
پس سعی خود را میکنم موکب به موکب
این مروه های با صفا را می شمارم
با عقل نه، من با جنون بی شمارم
این لشکر بی انتها را می شمارم
تسبیح من این است در طیِّ طریقش
هر صبح تاول های پا را می شمارم
آن قدر نزدیکم به او که دانه دانه
دارم نفس های خدا را می شمارم
هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق
دارم فقط سود دعا را می شمارم
مهدی رحیمی
- ۰ نظر
- ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۲