جارو نکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور
بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور
بنشین کنار بی کسیام چون نمیشود
آباد کرد خانهی ویرانه را به زور
پژمردهای و از همهی اسمهای تو
یادآور است روی تو "ریحانه" را به زور
مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا میکند پس از تو در خانه را به زور
ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...
حسین زحمتکش
- ۰ نظر
- ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۷