بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف میآمد...
و سالهاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رختهای روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده، کفشهای تو نیست
به دل نگیر اگر این روزها کمی دودلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه میخورد انگشتهای باران... آه...
شبیه در زدن تو... ولی صدای تو نیست
تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمیست باران... وقتی هوا هوای تو نیست...!
اصغر معاذی
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف میآمد...
و سالهاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رختهای روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده، کفشهای تو نیست
به دل نگیر اگر این روزها کمی دودلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه میخورد انگشتهای باران... آه...
شبیه در زدن تو... ولی صدای تو نیست
تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمیست باران... وقتی هوا هوای تو نیست...!
اصغر معاذی
- ۱ نظر
- ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۵۹