خشک و زمستانیام، بهار ندارم
باختهام، برگی اعتبار ندارم
ریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریخت
شاخه که جز برف کولهبار ندارم
ملعبهی دست کودکان جنونم
یک گل مصنوعیام که خار ندارم
یک قدمی غزال زخمیام اما
پای عبور و دل شکار ندارم
دیر رسیدم سر قرار، مهم نیست
غیر خودم با کسی قرار ندارم
شاهم، شاهی که مات قلعهی دوریست
شاه پیاده که یک سوار ندارم
مثل همیشه تو را ندارم و از تو
بیشتر از این هم انتظار ندارم
محمدحسین ملکیان
باختهام، برگی اعتبار ندارم
ریشه که جز خاک بر سرم نتوان ریخت
شاخه که جز برف کولهبار ندارم
ملعبهی دست کودکان جنونم
یک گل مصنوعیام که خار ندارم
یک قدمی غزال زخمیام اما
پای عبور و دل شکار ندارم
دیر رسیدم سر قرار، مهم نیست
غیر خودم با کسی قرار ندارم
شاهم، شاهی که مات قلعهی دوریست
شاه پیاده که یک سوار ندارم
مثل همیشه تو را ندارم و از تو
بیشتر از این هم انتظار ندارم
محمدحسین ملکیان
- ۰ نظر
- ۱۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۵