ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر پیاده روی اربعین» ثبت شده است

با پای لنگ و دربه‌درِ پابرهنه‌ها

جا‌مانده‌ایم از سفر پابرهنه‌ها


ای کاش دیدگان ترم جاده می‌شدند

چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه‌ها


پروانه‌ها در آتش تو جمع می‌شوند

در اتحاد شعله‌ور پابرهنه‌ها


بال و پر عقیم مرا ای طبیب من!

سنجاق کن به پال و پر پابرهنه‌ها


در پیشواز زائر تو صف کشیده‌اند

خیل فرشته دور و بر پابرهنه‌ها


هر موکب عزای تو میخانه‌ای شده

مِی بوده است همسفر پابرهنه‌ها


در جاده‌ای ستون به ستون مست می‌شوند

این است سُکر، از نظر پابرهنه‌ها


عمری دچار عقل شد از فرط جهل خود

هر کس گذاشت سربه‌سر پابرهنه‌ها


ای کاش چله‌ی همه حسن ختام داشت

مثل محرم و صفر پابرهنه‌ها


محمد شریف

  • ناخوانده

مگیر از زائرانت لحظه ای فیض زیارت را

مبند اینگونه بر یاران خود راه سعادت را


گدایانت به شوق وصل می آیند و میگویند

مگیر ای شاه از ما پاپتی ها این محبت را


نجف تا کربلا عشق است موکب موکبش رحمت

خدا بخشیده انگاری به خدامت سخاوت را


چنان گرد تو می ایند خلق الله از هر سو

تداعی میکند هر اربعین روز قیامت را


تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه ها رفتی

و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را


اگر داغی به پا دارند تاول نیست میدانم

زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را


سیدمحمدحسین حسینی

  • ناخوانده

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد

چه ساختار قشنگی شکسته‌است خدا
درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد

 بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه‌ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده
دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم

هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم

دل‌تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه
سربندهای یا رضا را می شمارم

اما خدا را شکر با انگشت هایم
جامانده های کربلا را می شمارم

پس سعی خود را می‌کنم موکب به موکب
این مروه های با صفا را می شمارم

با عقل نه، من با جنون بی شمارم
این لشکر بی انتها را می شمارم

تسبیح من این است در طیِّ طریقش
هر صبح تاول های پا را می شمارم

آن قدر نزدیکم به او که دانه دانه
دارم نفس های خدا را می شمارم

هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق
دارم فقط سود دعا را می شمارم

مهدی رحیمی
  • ناخوانده