ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل آیینی» ثبت شده است

او تک و تنهاست ، دشمن سر نمی افتد چرا ؟!
با علی اکبر کسی پس در نمی افتد چرا ؟!
 
اشبه الناسی که می گویند مردم ، آمده ست
هیچکس پس یاد پیغمبر نمی افتد چرا ؟!
 
کینه دارند از علی ، می داند اکبر هم ، ولی
از دهانش ذکر " یا حیدر " نمی افتد چرا ؟!
 
در دلیری ، در جوانمردیش اگر تردید هست
"ارحم"..."ارحم" از لب لشگر نمی افتد چرا ؟!
 
هم عطش دارد هم از سر تا به پایش خونی است
لرزه بر آن قامت و پیکر نمی افتد چرا ؟
 
تشنه برگشت و حسین از دیدن او جان گرفت
راه  او بر خیمه ها دیگر نمی افتد چرا ؟
 
هر که آمد ضربتی بر پیکرش  زد ، رد که شد
گفت هیهات ! این علی اکبر نمی افتد چرا ؟
 
کوه هم باشد کمر خم می کند از بار داغ
فکر می کردی حسین آخر نمی افتد ؟ چرا !

محمدحسین ملکیان (فراز)

  • ناخوانده

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد

احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد

چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
در که کلا" سوخت، میخ در نمی دانم چه شد

بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد

شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد

موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
گیسوی بی شانه دختر نمی دانم چه شد

دستهای شوهرش زخمی شد از زخم طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد

...هیچ کس قبر شریفش را نمیداند کجاست
آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد

عباس احمدی

  • ناخوانده

من که دائم پای خود دل را به دریا میزنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را می
زنم

در وجودم کعبهای دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می
زنم

این غبار روی لب‌هام از فراق بوسه نیست!
در خیالم بوسه بر پای تو مولا می
زنم

از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت می
رسم، خود را گدا جا می‌زنم

اینکه روزی با تو میسنجند اعمال مرا
سخت می
ترساندم، لبخند اما میزنم

من زنی را میشناسم در قیامت… بگذریم!
حرف‌هایی هست که روز مبادا می
زنم

کاظم بهمنی

  • ناخوانده

تا حس شود صدای تو، آب آفریده شد
چشمت غریب بود، شهاب آفریده شد

تحریر گام‌های تو را در جواب آب
رودی که می‌رسد به شتاب آفریده شد

بی مهر تو چه می‌گذرد بر شب قلوب؟
دوزخ جواب بود و عذاب آفریده شد

ربط تو با تراب در ابهام مانده بود
صحرای تشنه کام و سحاب آفریده شد

پرسش مهیب بود: خدایا چگونه‌ای؟
کعبه دهان گشود و جواب آفریده شد

قربان ولیئی

  • ناخوانده

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی

آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می‌رفت بی‌یار و یاور ندیدی

آری در آوردن تیر بی‌دست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی

حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی

شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی

بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی

دلخونی اما برادر، دلخون‌تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا، مولای بی‌سر ندیدی

قلبت نشد پاره پاره، آن‌شب میان خرابه
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی...

قاسم صرافان

  • ناخوانده

خلق و خوی نبوی با دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

از ازل نام تو بوده است قدیم‌الاحسان
قدمتی بیشتر از آدم و حوّا داری

سر خونین تو و طشت طلا، حیرانیم
زین شباهت که تو با حضرت یحیی داری

کشتی نوح فقط قایق کم‌ظرفیتی است
پیش کشتی نجاتی که تو آقا داری

پشت موسی اگر آن روز به هارون شد گرم
تکیه امروز تو بر زینب کبری داری

رحم بر روسیهان، عاطفه بر دشمن خویش
یادگاری است که از حضرت زهرا داری

لشکر از هیبت و نور تو به هم می‌ریزد
چون نشان از علی عالی اعلا داری

چند قرنی است ملائک به زمین می‌آیند
چونکه در کرب و بلا عرش معلّی داری

از کرامات تو ما نیز بهشتی شده‌ایم
که تو در خیمهٔ خود سایهٔ طوبی داری

عباس احمدی

  • ناخوانده

نگاهت مبداء تاریخ انسان است آقاجان
نگاهی که قسیم کفر و ایمان است آقاجان

خدا با قصه ی پر غصه ی یوسف به ما آموخت
همیشه جای خوبان کنج زندان است آقاجان

نه آن هارون گرگ، آن نارشیدِ زشت عباسی
که خود هارون تو، موسی بن عمران است آقاجان

تقیّه شد سلاحت تا بماند زنده این مکتب
که گاهی ماه، پشت ابر پنهان است آقاجان

زمانی ابن یقطین گفت و کلّ راویان گفتند
که این باب الحوایج باب عرفان است آقاجان

نه تنها مشهد و قم بوی گلهای تو را دارند
که عطرت منتشر در کلّ ایران است آقاجان

دمی هم غافل از احوال یاران نیست قلب تو
که حتی فکر اشترهای صفوان است، آقا جان

بگو از امتداد خون خود با قوم خون آشام
تویی آرامش و بعد تو طوفان است آقاجان

بهشتی هست در بغداد: نامش کاظمین توست
ولی حس می کنم آنجا خراسان است آقاجان

متاعی سخت کمیاب است اربابی شبیه تو
اگرنه مثل ما نوکر فراوان است آقاجان!

عباس احمدی

  • ناخوانده

شد صدای هلهله از گنبد اخضر بلند
تا که شد دست علی با دست پیغمبر بلند

باده نوشان غدیری ساغر شادی زدند
تا سر خُم شد به دست ساقی کوثر بلند

پیش جهل این جماعت، عاقبت نشنیده ماند
هرچه عقل آواز حق سر داد بر منبر، بلند

از گلوی ظلم و ظالم آب خوش پایین نرفت
هر کجا شد ذوالفقار حضرت حیدر بلند

پیش بازویش موظف شد به کوتاه آمدن
گرچه بود آوازه‌ی سرسختی خیبر بلند

مثل روز از سخت و سست دست‌هاشان روشن است
کی سرافکنده است فردا؟ کیست فردا سر بلند؟

از میان دست‌های بیعت، اما بعدها
بشکند دستی که شد بر صورت مادر بلند

سیده‌تکتم حسینی

  • ناخوانده

یکه بود و بی‌حریف، این شد که لشگر باب شد
لشگری را کشت، جنگ نابرابر باب شد

تیغ بر کف با نقابی از دل لشگر گذشت
در عرب، تشبیه ابروها به خنجر باب شد

هیبتش را چون مؤذن داخل محراب دید
ابتدای هر اذان "الله اکبر" باب شد

شیعیان توحیدشان را در ولایت یافتند
در نماز این شد که بعد از حمد، کوثر باب شد

اصلا از وقتی که فهمیدیم کوثر با علی‌ست
ختم قرآن بین ما از جزء آخر باب شد

گفت پیغمبر "انا علمٌ علیٌ بابها"
در مدینه ناگهان سوزاندن در باب شد!

هر چه را شد باب کردند، آخرش اما چه شد؟
آخرش حیدر امیرالمؤمنین ارباب شد


محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

لبخند خدا بسته به لبخند حسین است
پس باش پی آنچه خوشایند حسین است

تعریف من از عشق همان بود که گفتم
در بند کسی باش که در بند حسین است

در معرکه از‌ سنگدلان حر بتراشد
این ویژگی چشم هنرمند حسین است

شیرین تر از این شور ندیدیم همه عمر
شوری که خدا در دلم افکنده حسین است

آهنگ خوش و رقص خوش و بوی خوش اصلاً
طبل و علم و پرچم و اسفند حسین است

بی روضه ی او حال خوشی نیست…، اگرهست
از حال ‌گذشتیم که آینده حسین است

از بس که "علی" نام قشنگی ست عجب نیست
این نام اگر روی سه فرزند حسین است

در جنگ سرافکنده نبودیم و نگردیم
چون بر سرمان یکسره سربند حسین است

پس باش پی آنچه خوشایند دل اوست
لبخند خدا بسته به لبخند حسین است

محسن کاویانی

  • ناخوانده