صبوری نیز راه گریه را بر من نمی گیرد
کسی راه مسافر را دم رفتن نمی گیرد
مرا آنگونه می خواهی که می خواهی، چه می خواهی؟
غباری را که توفان نیز بر دامن نمی گیرد؟
من از ترس جدایی حرف هایم را نخواهم خورد
صدای کوه، زیر ریزش بهمن نمی گیرد
تو در هر جامه ای باشی به چشم عشق زیبایی
کسی که اهل دل باشد سراغ از تن نمی گیرد
امان از دل که می گوید بزن بر طبل رسوایی
ولی دیوانگی های مرا گردن نمی گیرد
مرا چون دیگران دلخوش به تنهایی مکن ای عشق
که تنهایی در این دنیا تو را از من نمی گیرد
محمدحسن جمشیدی
کسی راه مسافر را دم رفتن نمی گیرد
مرا آنگونه می خواهی که می خواهی، چه می خواهی؟
غباری را که توفان نیز بر دامن نمی گیرد؟
من از ترس جدایی حرف هایم را نخواهم خورد
صدای کوه، زیر ریزش بهمن نمی گیرد
تو در هر جامه ای باشی به چشم عشق زیبایی
کسی که اهل دل باشد سراغ از تن نمی گیرد
امان از دل که می گوید بزن بر طبل رسوایی
ولی دیوانگی های مرا گردن نمی گیرد
مرا چون دیگران دلخوش به تنهایی مکن ای عشق
که تنهایی در این دنیا تو را از من نمی گیرد
محمدحسن جمشیدی
- ۰ نظر
- ۰۳ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۵