زنی به هیأت دوشیزههای دربار است
که چشم روشن او قهوههای قاجار است
مرا کشیده به صد سال پیش و میگوید:
برای شاعر مشروطه، عاشقی عار است
مرا کشانده به شیراز دورهی سعدی
خجالتم بدهد، بهتر از تو بسیار است
دو چشم عطری او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم در نرفته عطار است
شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقهی موی طلاییاش دار است
به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر
به خنده گفت که در انتقام، مختار است
زنی که در شب مسعودی نشابورش
هزارها حسنک مثل من سر دار است
زنی که چارستون دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بیستون انکار است
زنی که بوی شراب از نفسزدنهایش
اگر به قم برسد، کار ملک ری زار است
اگر به ری برسد، ری اگر به وی برسد
هزار خمرهی چلهنشین به می برسد
مهدی فرجی
- ۰ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۵۷