آن سبکبالان که خون پر میزند در بالشان
آفتاب افتاده در آیینه اقبالشان
باغ صدها غنچه نشکفته دارد زیر سر
نیست آن عطری که پیچد در حریم حالشان
آبروی جان پاکان بین که هرجا میروند
میرود شمشیر دشمن هم به استقبالشان
یادشان آباد آن مرغان که هنگام سحر
شعله زد گل درمیان برگهای بالشان
چشم منگر در پی یار است معذورم بدار
خوبرویان میبرند آیینه در دنبالشان
باش تا این نیکگفتاران خوشپندار نیز
واشود صبح قیامت نامه اعمالشان
رهزنان جان ما این شوخ چشمانند آه
جان ما؟ «نوذر» برو شوخی مکن با مالشان
نوذر پرنگ
آفتاب افتاده در آیینه اقبالشان
باغ صدها غنچه نشکفته دارد زیر سر
نیست آن عطری که پیچد در حریم حالشان
آبروی جان پاکان بین که هرجا میروند
میرود شمشیر دشمن هم به استقبالشان
یادشان آباد آن مرغان که هنگام سحر
شعله زد گل درمیان برگهای بالشان
چشم منگر در پی یار است معذورم بدار
خوبرویان میبرند آیینه در دنبالشان
باش تا این نیکگفتاران خوشپندار نیز
واشود صبح قیامت نامه اعمالشان
رهزنان جان ما این شوخ چشمانند آه
جان ما؟ «نوذر» برو شوخی مکن با مالشان
نوذر پرنگ
- ۰ نظر
- ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۱۲