دیوم که سر به کوه و بیابان نهادهام
دیوانهام که باج به دنیا ندادهام
دنیا مرا به اسب نجابت فریفته
اما نکرده از خر شیطان پیادهام
با پنبه میبرند سرم را نگاه کن
با پتک میزنند به پای ارادهام
جایی میان جبن و شرف، جبر و اختیار
جایی میان بیم و امید ایستادهام
چون بندگان خوار و فرومایه نیستم
از مردمان پاک نهاد و نژادهام
من خو گرفتهام به خطا و خطر ولی
بیچاره مادرم، پدرم، خانوادهام
بیچاره آن که شعر مرا گوش میکند
بیچاره من که سفرهی دل را گشادهام
سمانه کهرباییان
دیوانهام که باج به دنیا ندادهام
دنیا مرا به اسب نجابت فریفته
اما نکرده از خر شیطان پیادهام
با پنبه میبرند سرم را نگاه کن
با پتک میزنند به پای ارادهام
جایی میان جبن و شرف، جبر و اختیار
جایی میان بیم و امید ایستادهام
چون بندگان خوار و فرومایه نیستم
از مردمان پاک نهاد و نژادهام
من خو گرفتهام به خطا و خطر ولی
بیچاره مادرم، پدرم، خانوادهام
بیچاره آن که شعر مرا گوش میکند
بیچاره من که سفرهی دل را گشادهام
سمانه کهرباییان
- ۰ نظر
- ۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۶