ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب ولی به این دیری» ثبت شده است

دیوم که سر به کوه و بیابان نهاده‌ام
دیوانه‌‌ام که باج به دنیا نداده‌‌ام

دنیا مرا به اسب نجابت فریفته
اما نکرده از خر شیطان پیاده‌‌ام

با پنبه می‌برند سرم را نگاه کن
با پتک می‌زنند به پای اراده‌‌ام

جایی میان جبن و شرف، جبر و اختیار
جایی میان بیم و امید ایستاده‌‌ام

چون بندگان خوار و فرومایه نیستم
از مردمان پاک نهاد و نژاده‌‌ام

من خو گرفته‌‌ام به خطا و خطر ولی
بیچاره مادرم، پدرم، خانواده‌‌ام

بیچاره آن که شعر مرا گوش می‌کند
بیچاره من که سفره‌‌ی دل را گشاده‌‌ام

سمانه کهرباییان
  • ناخوانده

کجا برده است قایق را تقلّاهای پارویی
به جای شاه‌ماهی صید کردم بچه میگویی

پری‌هایی که پنهانند در موجی کف‌آلوده
مرا بردند سوی او، به افسونی، به جادویی

تلف کردم فسونم را، ندارد هیچ معنایی
برایش پیچش مویی، اشارتهای ابرویی

بریدم، پاره کردم، لت زدم، از ته تراشیدم
مگر زنجیر را عبرت شود تعذیب گیسویی

شبیه ماهی‌ام، انداخته در تابه‌‌ی داغی
که شب تا صبح می‌غلتم ز پهلویی به پهلویی

به یغما برده‌ای امنیت ما را، عجب کاری!
به هیچ انگاشتی شخصیت ما را، عجب رویی!

سلامم می‌دهی اما در آغوشم نمی‌گیری
برای مستحبّی واجبی را ترک می‌گویی

سمانه کهرباییان

  • ناخوانده