به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ میدیدم تن خود را
تو را ای عشق از بین هوسها یافتم آخر
شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را
اگر این بار رودررو شدم با خود در آیینه
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
بگو با آسمان بغضدارِ پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را
به امیدی که شاید بگذری از کوچهام یک شب
به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را
میلاد حبیبی
- ۱ نظر
- ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۱