ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۴ مطلب با موضوع «شاعر :: شاعران مختلف» ثبت شده است

سخن گفتن از عشق کاری ندارد
ولی بی غزل اعتباری ندارد

سرانجامش آه است و درد است و حسرت
که عشق تو راه فراری ندارد

اگر مرگ باشد سرانجام هستی
دل از زندگی انتظاری ندارد

چه سالی چه سالی چه سالی چه سالی
بهاری بهاری بهاری ندارد

بدون تو تکرار پوچی ست دنیا
ندارم نداری، نداری ندارد!

سعید توکلی

  • ناخوانده

از تو من تنها نگاهی مختصر می‌خواستم
من که چشمان تو را از هر نظر می‌خواستم

گر چه شاید سهم اندوه مرا از دیگران
بیشتر دادی، ولی من بیشتر می‌خواستم

دین اگر آنگونه بود و آن اگر اینگونه، نه
عشق را بی هیچ اما و اگر می‌خواستم

روزگارم هر چه باشد وام‌دار چشم توست
من که در هر کاری از چشمت نظر می‌خواستم

رستن از بند قفس رنج اسارت را فزود
آه آری باید اول بال و پر می‌خواستم

رفت عمری تا بدانم خویش را گم کرده‌ام
تا بیابم خویش را عمری دگر می‌خواستم

باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر
پیش از این از ساحل سطحی نگر می‌خواستم

خواب دیدم پیله می‌بافم به دور خویشتن
کاش روزی مثل یک پروانه برمی‌خاستم

سعید پورطهماسبی

  • ناخوانده

ای ممکن‌ الوجودتر از لامحال‌تر
ای ذوالجناح‌ات از من و ما ذوالجلال‌تر

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
چشم از جمال مرگ تو شد پر زلال‌تر

حتا جناب او که زوالی براش نیست
از فخر زجرهای شما لایزال‌تر

سرهای قدسیان همه در جیب رفته و
الا به نام تو دهن از دیده لال‌تر

ای عاشقان روی تو هر لحظه بیش‌تر
ای گلچه‌ی حضور تو هی پایمال‌تر

ای احتیاط واجب ذبح‌ات به شرع وصل
ای خونت از شراب بهشتی حلال‌تر

ای گفته‌های آدمیان از تو هیچ هیچ
ای بر سر چه گفتن تو قیل و قال‌تر

از دست مستی تو و هفتاد و دو سبوت
خون گریه کرد لاله و چشم غزال... تر

ای ماه اگر بتابد از ایوان به عشق توست
ای شمس در مقام تو از سیب کال‌تر

بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دست من به گردن‌اش از سگ دوال‌تر

پرهای روی خوود تو سیمرغ پر نبود؟
از تهمتن‌ترین جهان شکل زال‌تر!

از باغ توست میوه‌ی دردانه میبرند
هی میوه‌های نارس و هی کال و کال‌تر

شاید نباید آخر این شعر گریه را...
وقتی که جوهر قلمت در زوال‌تر

علیرضا مؤمنی

  • ناخوانده

نقیضه ای بر شعر خانم سیده‌تکتم حسینی:

"نشسته برف پیری بر سر تو دلم می خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد"
::
نشسته دود منقل بر سر او دعا کردم مگر باران بگیرد
تمام هیکلش را بو گرفته، الهی درد بی درمان بگیرد

به او گفتند جنس تو خراب است، خدایی این یکی در او اثر کرد
همان دم بار و بندیل سفر بست گمانم رفت از کرمان بگیرد

برو آنجا که نادر رفت روزی، برو آنجا که دیگر برنگردی
الهی گور کن قبر تو را زود، به جای خاک با سیمان بگیرد

اگر چه گوشه گیر و بی پناهی رفیق منقلی بسیار داری
خودت گفتی به من امکان ندارد دل معتاد در ایران بگیرد

خدا را شکر اگر امروز غم هست ننم هست و ننم هست و ننم هست
وگر نه با وجود تو محال است که این خانه کمی سامان بگیرد

حسن بشتاب

  • ناخوانده