چون گل که زند خنده نسیم سحرى را
آموختم از زخم تنت جامهدرى را
در مقتلت اى لاله به رنگ دل عشاق
خون گریه کنم هر ورق شوشترى را
اى ماه به نى رفتهى دیباچهى خلقت!
آغاز کند داغ تو سال قمرى را
طرح کفنت زخم، تمام بدنت زخم
در پردهى خون ساز کنم نوحهگرى را
کالاى مرا جز تو خریدار نباشد
از شوق تو دکّان زدهام بىهنرى را
محمد شمس
- ۰ نظر
- ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۷