ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با موضوع «شاعر :: پیمان طالبی» ثبت شده است

وقف اشک است زندگانی من
ای که از کودکی شدی غم من
آه در قبر من به من برگرد
ای شب اول محرم من!

چون نهالی که اشک پایش ریخت
در عزایت شدم سترگ حسین
السلام ای حقیقت محزون!
السلام ای غم بزرگ! حسین!

این زبانی که برده نام تو را
پاسخ (من امام؟) خواهد گفت
صورتی که شده ست خیس از اشک
عاقبت بین قبر خواهد خفت

یاد کردم ز عاشقانی که
حسرت روضه هات را دارند
پدرانی که این محرم را
زیر سنگ لحد عزاداراند

مادرانی که مانده از آنان
چادری مشکی و گل لبخند
قد نداد عمرشان که این دهه هم
قیمه نذری تو را بپزند

مادرانی که چادر آنها
خیمه های تو را به پا می کرد
یاد کردم از آن النگو که
مادرم خرج روضه ها می کرد

حتم دارم که میخورم حسرت
هرچه خود را برات کم زده ام
آه سنگ لحد! بگو به حسین
سنگ او را به سینه ام زده ام

زندگانی عزیز بود و شریف
تا زمانی که زیر پرچم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این آخرین محرم بود

پیمان طالبی

  • ناخوانده

نه اعتنا به می و نه خمار می کردند
علی نبود، خلایق چه کار می کردند؟

علی اگر که نمی بود، شاعران در شعر
چه استفاده ای از ذوالفقار می کردند؟

به دار باقی مولا شتافتند آنان
کز عشق یار تمنای دار می کردند

ز هیبت سخنش، پایه های منبر نیز
زمان خطبه، سکوت اختیار می کردند

به دست حیدری اش بوسه زد در خیبر
و اهل کوفه به این افتخار می کردند

برای علم علی تازگی ندارد، هیچ
هرآنچه را که بر او آشکار می کردند

همه مناظر کوفه ز خویش می رفتند
اگر نگاهی از آن رخ شکار می کردند

بگو به منکر مولا که در شب هجرت
خلیفه های دروغین چه کار می کردند؟

در آن زمان که علی ذوالفقار می چرخاند
ز معرکه دو خلیفه فرار می کردند!

پیمان طالبی

  • ناخوانده

چنان شمعی که از اطرافیان پروانه می‌سازد
حسین بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می‌سازد

حریمش جای عرش و فرش را با هم عوض کرده است
که جبریل امین در بارگاهش لانه می‌سازد

به عبدش شأن بیت‌الله بخشیده است از این رو
لباس مشکی او کعبه از دیوانه می‌سازد

ندارم بیم عیشم را که یک عمر است یار من
کبوترهای صحن خویش را با دانه می‌سازد

هوای مست‌های خویش را دارد که پی‌در‌پی
میان کوچه‌های شهر ما میخانه می‌سازد

کسی که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست
بهشتی می‌شود هرکس در آنجا خانه می‌سازد

طبیبان بارها گفتند این غم را علاجی نیست
دگر غیر از هوای کربلا بر ما نمی‌سازد

پیمان طالبی

  • ناخوانده

گرفتم اینکه رفت از خاطر من این بداقبالی
چگونه سر کنم دور از تو با گهواره خالی

تبر در باغ کاری کرد با این میوه ی نورس
که حتی پخته شد از شعله‌های داغ او، کالی

من از لبخندهایت بر سر آن نیزه فهمیدم
که بعد از رفتنت دیگر غم‌انگیز است خوشحالی

پر و بال تو رشک جمله‌ی سنگین دلان گشته‌ست
که رفتی بر سر نی‌های کوفی با سبک بالی

دلم می‌خواست تا در تو ببینم قد کشیدن را
و حتی قد نداد این مدت اندک به یک سالی

اگر آن قبر کوچک را به پشت خیمه می‌دیدند
به من دیگر نمی گفتند زن‌ها؛ از چه می نالی؟

تکان دادم هزاران بار این گهواره را مادر!
ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی...

پیمان طالبی

  • ناخوانده