ولی خالی
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۲ ب.ظ
گرفتم اینکه رفت از خاطر من این بداقبالی
چگونه سر کنم دور از تو با گهواره خالی
تبر در باغ کاری کرد با این میوه ی نورس
که حتی پخته شد از شعلههای داغ او، کالی
من از لبخندهایت بر سر آن نیزه فهمیدم
که بعد از رفتنت دیگر غمانگیز است خوشحالی
پر و بال تو رشک جملهی سنگین دلان گشتهست
که رفتی بر سر نیهای کوفی با سبک بالی
دلم میخواست تا در تو ببینم قد کشیدن را
و حتی قد نداد این مدت اندک به یک سالی
اگر آن قبر کوچک را به پشت خیمه میدیدند
به من دیگر نمی گفتند زنها؛ از چه می نالی؟
تکان دادم هزاران بار این گهواره را مادر!
ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی...
پیمان طالبی