ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۷۶ مطلب با موضوع «شاعر» ثبت شده است

سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری است

که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌داری است

 

تمام روز، اگر بی‌تفاوتم اما

شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است

 

رها کن آنچه شنیدی و دیده‌ای، هر چیز

به جز من و تو و عشق من و تو تکراری است

 

مرا ببخش، بدی کرده‌ام به تو، گاهی

کمال عشق، جنون است و دیگر آزاری است

 

مرا ببخش اگر لحظه‌هایم آبی نیست

ببخش اگر نفسم سرد و زرد و زنگاری است

 

بهشت من، به نسیم تبسمی دریاب

جهان جهنم ما را، که غرق بیزاری است

 

سهیل محمودی

  • ناخوانده

به تو خو کرده ام، مانند سربازی به سربندش

تو معروفی به دل کندن، مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می‌بینی، نمی‌بینی

درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد

بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پابرجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خورده‌است با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که می‌ماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می‌گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش

 

حسین زحمتکش

  • ناخوانده
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻭﺍﻧﺪﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﭘﺪﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ‌ﺳﺨﻨﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺑﺮﺩﻥ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩﻩ‌است
ﻓﻀﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﯾﺎﻓﺎﻃﻤﻪ" ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﻭﺻﻠﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩ‌ﺍﺕ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﺎﺩﺭﺕ ﯾﮏ‌ﺷﺒﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﮐﻔﺮ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ
ﺁﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺩﺭ و ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺒﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﺤﺴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﻧﺒﯽ ﮐﻮﭼﻪ‌ﯼ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺷﺪ
ﺳﺮ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﻍ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﯾﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﯾﻨﺐ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﻣﻮﺳﭙﯿﺪﯼ ﺗﻮ ﯾک‌مرﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﭼﯿﺴﺖ ﻋﻠﯽ!
ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﺷﺎﻡ ﻏﺮﯾﺒﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ؟

مجید تال
  • ناخوانده

امشب که غم شام غریبان تو داریم
چشم کرم از سفره احسان تو داریم

دل را همه بر پنجره فولاد تو بستیم
نور بصر از گنبد و ایوان تو داریم

با کاسه دل بر سر راه تو نشستیم
ما خیل گدا، چشم به دستان تو داریم

لب های تو خشکند چونان جد غریبت
در سینه عزای لب عطشان تو داریم

در حجره‌ی دربسته خود فکر جوادی
ما هم هوس دیدن مهمان تو داریم

دوریم اگر از مشهد تو از تو چه پنهان
در جنت قم عطر خراسان تو داریم

بر خوان کریمانه معصومه (س) نشستیم
یا فاطمه (س) ما دست به دامان تو داریم

یا حضرت معصومه (س) سرت باد سلامت
ما بعد رضا (ع) گوش به فرمان تو داریم

گاهی دل تو مشهد و گاهی به مدینه است
ما نیز خبر از غم پنهان تو داریم

تا آمدن منتقم ضربه و سیلی
دیده به ره یوسف کنعان تو داریم

عباس احمدی

  • ناخوانده

خوش دل شد آن کسی که دارد محبتش را

بدبخت آن کسی که رد کرد دعوتش را


میخواست تا بفهمیم خورشید واقعی کیست

مبداء برایمان کرد تاریخ هجرتش را


جز پنج سال مولا دیگر ندید دنیا

حسرت به دل نشستیم طرز حکومتش را


گفتند او یتیم است در خاک ها مقیم است

در فتح مکه دیدند آن قوم شوکتش را


زهر زن یهودی یا مادر سعودی

رحلت چرا بخوانیم روز شهادتش را


روز عروج خورشید گفتند وا محمد

یک روز بعد دادند مزد رسالتش را


در صحنه ی قیامت وقتی که خلق جمعند

ما ترس خویش داریم او ترس امتش را


سیدمحمدحسین حسینی

  • ناخوانده

امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد

فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد

 

ما قرن ها با حوادث لرزیده ایم و شکستیم

نگذاشتیم اشک اما در چشم ایران بلرزد

 

هر جا بلرزد به زودی آباد خواهد شد اما

وای از زمانی که در دل یک روز ایمان بلرزد!

 

پیمانه ها را شکستیم تا پای پیمان بمانیم

ننگ است هنگام یاری دستان انسان بلرزد

 

با دردهای فراوان با قرن ها رنج انسان

در برخی از حکمرانان ای کاش وجدان بلرزد

 

آواز کن آنچه داری از سال ها بیقراری

وقتی که داش آکلی نیست بگذار مرجان بلرزد

 

دل گرم باشیم از هم در این جهان جهنم

تا پیش گرمای دل ها سوز زمستان بلرزد

 

حبیب حاجی‌پور

  • ناخوانده

دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست

شما چقدر صبور و چقدر خشماگین
حضورتان چو تلاقی صخره با دریاست

به استقامت معنای تازه بخشیدید
شما نه مثل دماوند، او به مثل شماست

بیا که از همه ی دشتها سوال کنیم:
کدام قلّه چنین سرفراز و پا برجاست؟

به یک کرامت آبی نگاه دوخته اید
کدام پنجره اینگونه باز سمت خداست؟

میان معرکه لبخند می زنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم می شود زیباست

شما که اید؟ صفی از گرسنگی و غرور
که استقامت و مهر از نگاهتان پیداست

اگر چه باغچه ها را کسی لگد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گلهاست

تخلص غزلم چیست غیر نام شما؟
ز یمن نام شما خود زبان من گویاست

سهیل محمودی

  • ناخوانده

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

پس به یاد اکبر و عباس روی قبرها

خویشتن را از یسار و از یمین انداختند

 

روی قبر کوچک عباس جای مادرش

خویش را با ذکر یا ام‌البنین انداختند

 

خاک را بر سر زدند و سر به خاک آنقدر که

روی پیشانی دشت تشنه چین انداختند

 

اربعین شد که پس از نام رقیّه در کتب

اکثر مقتل‌نویسان نقطه‌چین انداختند

 

مجید تال

  • ناخوانده

با پای لنگ و دربه‌درِ پابرهنه‌ها

جا‌مانده‌ایم از سفر پابرهنه‌ها


ای کاش دیدگان ترم جاده می‌شدند

چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه‌ها


پروانه‌ها در آتش تو جمع می‌شوند

در اتحاد شعله‌ور پابرهنه‌ها


بال و پر عقیم مرا ای طبیب من!

سنجاق کن به پال و پر پابرهنه‌ها


در پیشواز زائر تو صف کشیده‌اند

خیل فرشته دور و بر پابرهنه‌ها


هر موکب عزای تو میخانه‌ای شده

مِی بوده است همسفر پابرهنه‌ها


در جاده‌ای ستون به ستون مست می‌شوند

این است سُکر، از نظر پابرهنه‌ها


عمری دچار عقل شد از فرط جهل خود

هر کس گذاشت سربه‌سر پابرهنه‌ها


ای کاش چله‌ی همه حسن ختام داشت

مثل محرم و صفر پابرهنه‌ها


محمد شریف

  • ناخوانده

چنان شمعی که از اطرافیان پروانه می‌سازد
حسین بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می‌سازد

حریمش جای عرش و فرش را با هم عوض کرده است
که جبریل امین در بارگاهش لانه می‌سازد

به عبدش شأن بیت‌الله بخشیده است از این رو
لباس مشکی او کعبه از دیوانه می‌سازد

ندارم بیم عیشم را که یک عمر است یار من
کبوترهای صحن خویش را با دانه می‌سازد

هوای مست‌های خویش را دارد که پی‌در‌پی
میان کوچه‌های شهر ما میخانه می‌سازد

کسی که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست
بهشتی می‌شود هرکس در آنجا خانه می‌سازد

طبیبان بارها گفتند این غم را علاجی نیست
دگر غیر از هوای کربلا بر ما نمی‌سازد

پیمان طالبی

  • ناخوانده