ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۷۶ مطلب با موضوع «شاعر» ثبت شده است

مکان امن و هوای لطیف و جنس ردیف

چو دست زاهد عاقل نمی‌رسد هی پیف؟


کباب عالی و نوشابهٔ سیاه و پیاز

زغال خوب و متاع قوی و نفس ضعیف


من این پکیج به دنیا و آخرت ندهم

اگرچه منع کنندم مدرسان شریف


فزرت کار جهان کامپلیت قمصور است

هزار بار من این جزوه کرده‌ام تألیف


بخور ز توبره و میل کن از آخور، لیک

به هوش باش و مکن بهر این و آن تعریف


به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت رانت

بجوی جوی تمیز و بشوی پول کثیف


در این طریقت تنهاخوری و مفت‌بری

اگر دقیق بگازی نمی‌شوی توقیف


به شرط آنکه در این بین اعتنا نکنی

به سایت‌های حریف و به حرف‌های سخیف


بیا، که دور امید است و اعتدال و فلان

فقط دقیق بگو کی می‌آوری تشریف


به خنده گفت که آتش زدم به مالم ها

ببین که تا به چه حدّم همی دهد تخفیف


امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مرغ دل پر می‌کشد گاهی مسافر می‌شود

در حریمی که کبوتر نیز شاعر می‌شود


از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع

چار آیینه کجا با هم مجاور می‌شود


روزگاری خواهد آمد همچو یاقوت کبود

بین مردم تربت این بقعه نادر می‌شود 


غربت این روزهایش را نبین، مثل نجف

در جوارش حوزه‌ی علمیه دائر می‌شود


گوش شیطان کر به زودی در مزار فاطمه

مدح مولایم علی ذکر منابر می‌شود


تازه از باب قبولی زیارت زائرش

تا که سیلی می‌خورد آسوده خاطر می‌شود


یک سلام از دور، سهم ما کبوتر زاده‌ها

چشم دشمن کور، دل اینگونه زائر می‌شود


میلاد حسنی

  • ناخوانده

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده


به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده


به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده


بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده


بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده


بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده


گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده


اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده


سه ساله خواست بگوید که دختر علی (ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده


برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر (ع) و عباس (ع) سر گذاشته اند


مجید تال

  • ناخوانده

ز قله رد شده افتاده در سرازیری
جوان پای نهاده به وادی پیری

که ایستاده و پرسیده از خودش ناگاه
چقدر دربه‌دری، اضطراب، درگیری

تو آفتابۀ خرج لحیم خواهی شد!
به افتضاحی یخچال‌های تعمیری

دل شکسته به سالم بدل نخواهد شد
نروید از پسِ دندان دائمی شیری

گذشت دورۀ اندیشه‌های سودایی
پرید خلسۀ بی‌تابی اساطیری

پریدی از همۀ خواب‌های آینده
میان لحظۀ اکنون، ولی به این دیری

نترس! زندگی‌ات مال توست، راحت باش
تو مرده‌ای و از این بیشتر نمی‌میری

سمانه کهربائیان

  • ناخوانده

جامانده‌ام از قافله‌ی همسفرانم
رخصت بده ای عمر که خود را برسانم

از گریه پرم مثل گلی در شب باران
ای باد در این باغ بگیر و بتکانم

می‌رفتم از این شهر از این کوچه‌ی بن‌بست
جا می‌شد اگر بی کسی‌ام در چمدانم

از ماندن و از رفتن عطر نفس توست
یک روز اگر پیرم و یک روز جوانم

دلباخته‌ی شیخم و -شاهم- چه زیانی
من نقش جهانی وسط نصف جهانم

در سال فقط یک شب و یک روز عزیزم
من ماه شب آخر ماه رمضانم...!

سعید بیابانکی

  • ناخوانده

دلت گرفته... الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی

دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی
در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی

عجیب نیست... من آنقدر خرد و خسته ام از خود...
که حال و حوصله ام را تو هم نداشته باشی

"دچار آبی دریای بیکرانم و تنها"
اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی

به جرم کشتن این خنده ها در آینه سخت است
کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی

غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی آیی
منم غم تو... الهی که غم نداشته باشی...

اصغر معاذی

  • ناخوانده

در چشم‌ها دو خواهر همراز داشتی
خرما فروش عشوه‌گری ناز داشتی

ماندم که بر دهان تو "آری"‌ست یا که نیست؟!
بر لب چو غنچه‌ای غلط‌ انداز داشتی

ای بهترین "غزل" که خدا "حافظ" تو باد
خود در دو چشم خسته دو شیراز داشتی

من نیست جز غزل به بساطم ولی تو هم
طبعی سخن شناس و غزل‌باز داشتی

آوارگی ازل به ابد سرنوشت ماست
پایان نصیب توست که آغاز داشتی

امیرحسین الهیاری

  • ناخوانده

کسی مسافر این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد

همیشه من سر راه تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...

مهدی فرجی

  • ناخوانده

من یکی را از خودم دیوانه تر می خواستم
سر نمی پیچید اگر یک روز سر می خواستم

اهل عشق و عاشقی اهل تمنا اهل درد
این چنین دیوانه ای را همسفر می خواستم

می نشستم روبه رویش، روبه رویم می نشست
لحظه های عاشقی از او نظر می خواستم

او قدح در دست و من جام تمنایم به کف
هرچه او می داد من هم بیشتر می خواستم

من کجا در می زدن سودای خیامی کجا
من پی جامی دگر جامی دگر می خواستم

هر زمان هرجا که می افتادم از مستی به خاک
تکیه می کردم به مِی از خاک بر می خاستم

بارها فرموده: روزی خواستی از من بخواه
من تو را می خواستم روزی اگر می خواستم

گوشه ای دنج و تو و یک جام می قدری گناه
از خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟

محمد سلمانی

  • ناخوانده

دو هواییم؛ دمی صاف و دمی بارانی
ما همانیم، همانی که خودت می دانی

پیش بینی شدن حال من و تو سخت است
دو هواییم... ولی بیشترش توفانی

آخرین مقصد تو شانه ی من بود؛ نبود؟
گریه کن هرچه دلت خواست، ولی پنهانی

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید
رو به این پنجره ی در شرف ویرانی

باز باید بکشی عکس پریشان مرا
گوشه ی قابِ همان روسری لبنانی

آب با خود همه ی دهکده را خواهد برد
اگر این رود، زمانی بشود طغیانی

حسنا محمدزاده

  • ناخوانده