خوش آن شبی که نشان از سحر نداشته باشد
پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۲۰ ق.ظ
خوش آن سپیده که خورشید سر نداشته باشد
خوش آن شبی که نشان از سحر نداشته باشد
خوش آن سروش که در گوش نیزه وحی بخواند
که بی رسالت وی نی شکر نداشته باشد
خوش است سر بتراشد قلم به مدحت مردی
که روز واقعه از سر خبر نداشه باشد
تنش بماند بر پشته ی سپاه دلیرش
تنش بماند و کاری به سر نداشته باشد
چگونه غرقه شود دشت در پیاله ی خونش،
اگر به هیبت کوهی جگر نداشته باشد؟
کجا رسد به زلالی رود طینت مردی،
چو آب صاف گر از خود گذر نداشته باشد؟
به گاه رزم تو ناگاه از سپاه کسی گفت
خدا کند که نشان از پدر نداشته باشد
تن تو شیشه ی دلتنگی شمیم غروب است
علی الخصوص زمانی که سر نداشته باشد
شلوغ کرده سر ناطق تو شام و عجب نیست
که هر کسی به سرش این هنر نداشته باشد
شده است آینه ی دخترت سر تو شبانه
خوش آن شبی که نشان از سحر نداشته باشد
امیرحسین مرادی