که همیشه حق بیان نداشت
چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۲۸ ب.ظ
دو عدد پیاز و سه حبه سیر و... اجاق او هیجان نداشت
زن خانه دار شکسته ای که برای گریه زمان نداشت
سر دار قالی خود گریست، به خود آمد: این زن خسته کیست؟
که هنوز اگرچه به سن بیست نرسیده، بخت جوان نداشت
شب و زمهریر اسیری و تب عشق موسم پیری و ...
زن شعرهای مشیری و ... خبر از غم اخوان نداشت
نه دمی غزل نه لبی به ساز، غم خسته با دل من بساز!
دل من الهه ی کوچکی که برای جلوه بنان نداشت
نی دختران شبانی ام، که دمی به لب بنشانی ام
-به تنم دمید و دمان نشد،به لبم رسید و دهان نداشت
منم آن صدا که اثیری ام، قمرالملوک وزیری ام!
که همیشه غرق ترانه شد، که همیشه حق بیان نداشت...
آرزو سبزوار قهفرخی