عشق مشعشع
یکبار دگر آمد و شد حسن تو مطلع
حسنی که رسیدهست به ته تا خود مقطع
چون تشت که در آن رود از چکهی لوله
یا بشکه که در آن رود از نشتی منبع
مظروف تو گنجایش مظروف مرا ظرف
در شعشهات غرق شدم نور مشعشع
ماییم دو جسمی که چپیدم به یک روح
چون لوزی پنهان شده در خیک مربع
هستیم دو مضمون نه به صورت که به معنا
تو شعر بلاوزنی و من نثر مسجع
شد عقل ز دستم چه بگویم که به آغل
افتاد مسیرم، به لبم مع مع و بع بع
گویند رفیقان که شدی چون بز اخفش
بز نیست فقط آنکه چریدهست به مرتع
گویا سند صحبتشان هست کتابی
از قرن یکم با قلم ابن مقفع
من هیچ ندانم که خودم جامه دریدم
یا جامه کن تحفه مرا کرد مخلع
چون آتش عریان زغالم بنما رخ
تریاک پریچهرهی در جلد مشمع!
حتی صنما کرده رها جور و جفا را
اوقات مرا کم بشو ای دوست مصدع
دیریست که مشق من بیچاره فغان است
از بسکه جزع کرده دلم گشته مفزع!
سعدی نتواند که چنین شعر بگوید
اینگونه مقفا که نگردیده مصنع
واویلا لیلا! انا مجنون و اَحِبّک
تقدیم تو باد این غزل چرت ملمع!
سیدجواد میرصفی