ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین منزوی» ثبت شده است

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی
برید از من

زمین سوخته
ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی
چرید از من

خدا به نیمه
‌ای از خویش و نیمی از ابلیس
در آن سپیده چه معجونی آفرید از من؟

عجب که راه نفس بسته
اید بر من و باز
در انتظار نفس
های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می
زنید اما
بهار را به پشیزی نمی
خرید از من

شما هر آینه، آیینه
اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من!

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است؟
به لب مباد که نامی بیاورید از من!

وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما ورید از من
 
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من

حسین منزوی

 

  • ناخوانده

زن جوان غزلی با ردیف " آمد" بود
که بر صحیفه‌ی تقدیر من مسوّد بود

زنی که مثل غزل های عاشقانه‌ی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

مرا ز قید زمان و مکان رها می کرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقیّد بود

به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود

زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهایی نفس از حبس‌های ممتد بود

به جمله‌ی دل من مسندالیه "آن زن"
و "است" رابطه و "باشکوه " مسند بود

زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدّد بود

میان جامه‌ی عریانی از تکلّف خود
خلوص منتزع و خلسه
ی مجرّد بود

دو چشم داشت _ دو "سبزآبی" بلاتکلیف _
که بر دوراهی "دریا چمن" مردّد بود

به خنده گفت: ولی هیچ خوب مطلق نیست!
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود

حسین منزوی

  • ناخوانده