آی آمدنش
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ب.ظ
زن جوان غزلی با ردیف " آمد" بود
که بر صحیفهی تقدیر من مسوّد بود
زنی که مثل غزل های عاشقانهی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قید زمان و مکان رها می کرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقیّد بود
به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود
زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهایی نفس از حبسهای ممتد بود
به جملهی دل من مسندالیه "آن زن"
و "است" رابطه و "باشکوه " مسند بود
زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدّد بود
میان جامهی عریانی از تکلّف خود
خلوص منتزع و خلسهی مجرّد بود
دو چشم داشت _ دو "سبزآبی" بلاتکلیف _
که بر دوراهی "دریا چمن" مردّد بود
به خنده گفت: ولی هیچ خوب مطلق نیست!
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود
حسین منزوی