سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را
اگر که سرمه چشمش کند خاک خراسان را
چنان احساسی و پاک و لطیف و مهربان هستی
که شاعر میکند عشق تو لات چالهمیدان را
غبار خاک پایت را نسیم آورد تا تهران
بنا کردند بازار طلای سبزهمیدان را
تو آن شاهی که برعکس عربها با کمی لبخند
بدون جنگ و خونریزی گرفتی خاک ایران را
به پر بشکافت نیل مردم دور ضریحت را
خدای طور! موسی کردهای انگار دربان را
قسم خوردی که میآیی سه موطن بعد جان دادن
دریغ از بخت! عزراییل هم پس میزند جان را
اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمیدادم
کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را؟
گرفته کفشداری جای کفش انگار پایم را
به این ترفند پابند توام باقی دوران را...
هادی جانفدا
- ۰ نظر
- ۰۳ آذر ۹۵ ، ۲۱:۳۰