ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل عاشقانه» ثبت شده است

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من! برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟

قیصر امین پور

  • ناخوانده

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

فاضل نظری

  • ناخوانده

به نسیمی همه‌ی راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

فاضل نظری

  • ناخوانده

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه‌ی مسئله هاست

فاضل نظری

  • ناخوانده

شب گذشته من و او چه خواب خوبی بود
در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود

همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت
اگر چه ترس نبود اضطراب خوبی بود

گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد
گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود

تفالی نزد و یک غزل برایم خواند
ولی عجب غزلی انتخاب خوبی بود

"چه مستی است ندانم که رو به ما آورد"
جهان به رقص در آمد...شراب خوبی بود

سوال کردم ازاو عشق چیست؟چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود

تمام شب تن اورا ورق ورق خواندم
غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود
::
اگر چه شاعر آیینی ام دلش می خواست
که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده
هر روز می رسم لب این سالخورده رود
با کوزه ای که بشنوم از آب ها سرود

تقسیم می کنم عطشم را به ماهیان
می ریزم التهاب دلم را میان رود

این رود خاطرات مرا تازه می کند
یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود

باران گرفته بود و تو با چتر آمدی
گل های سرخ بر سر راهت شکفته بود

روی سر تو چرخ زنان بال می زدند
گنجشک های عاشقی ام با همه وجود

گنجشک های عاشق و ای کاش آسمان
از پشت ابر پنجره ای سبز می گشود

اما تو رفته ای به فراسوی آسمان
من سنگ مانده ام لب این ساحل کبود

سیدضیاء قاسمی
  • ناخوانده

ﺁﻳﻪی ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺧﻂ ﻣﻌﻠّﺎ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ
ﮐﺮﺩﻩ ﺳِﺮّ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻮﻕ ﮐﺮﻧﺎ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻓﺎﻕِ ﺭﻭﻳﺖ ﻋﺸﻖ ﺳﻮﺳﻮ ﻣﻴﺰﻧﺪ
ﺷﻴﺦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ: ﺳﻼﻡَُ ﻫﻲّ ﺣَﺘّﻲ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

ﭘﻠﮏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﻱ کنی
ﻣﻴﮑﻨﺪ ﺑﺎ چشم آﻫﻮﻫﺎ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

ﭘﻠﮏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻻﻻ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﺍﻣﻢ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﮐﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻴﺦ ﻭ ﻣﻠّﺎ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

ﺁﻩ ﻣﻴ‌ﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ
ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﮑﻢ ﻗﺘﻞ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

ﻫﻴﭽﮑﺲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﭼﻨﻴﻦ جنگی ﻧﺒﻮﺩ
ﻻ فتی ﺍﻻ ﺧﻮﺩﻡ ﻻ سیف ﺍﻻ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ

میلاد مهاد

  • ناخوانده

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

مهدی فرجی

  • ناخوانده

سخن گفتن از عشق کاری ندارد
ولی بی غزل اعتباری ندارد

سرانجامش آه است و درد است و حسرت
که عشق تو راه فراری ندارد

اگر مرگ باشد سرانجام هستی
دل از زندگی انتظاری ندارد

چه سالی چه سالی چه سالی چه سالی
بهاری بهاری بهاری ندارد

بدون تو تکرار پوچی ست دنیا
ندارم نداری، نداری ندارد!

سعید توکلی

  • ناخوانده