ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

من شاعرم، کتاب ندارم؛ شما چطور؟!
عمری ست جای خواب ندارم؛ شما چطور؟!
 
در بانک های دولتی و غیر دولتی
مثل شما حساب ندارم؛ شما چطور؟!
 
نه سبزم و نه قرمز و نه آبی و نه زرد
باور کنید تاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
افسرده ام به خودروی تک سرنشین خویش
ماشین خوش رکاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
زلف مرا زمانه گرفت و ز بیخ کَند
من مشکل حجاب ندارم؛ شما چطور؟!
 
هر ساعتی به خانه بیایم دلم خوش است
یک ذرّه اضطراب ندارم؛ شما چطور؟!
 
زیر دلم زده ست خوشی ـ بچّه ها! ـ ولی
میلی به انقلاب ندارم؛ شما چطور؟! *
 
سعید بیابانکی

*منظور، میدان انقلاب است صد البته!

 

  • ناخوانده

در دل تاریک زندان غم فقط مهمان اوست
این میان چیزی که روشن می‌شود ایمان اوست

آهن دل‌سنگ را هم کرده پابند خودش
از ارادت این همه زنجیر آویزان اوست

مانده‌ام با خود کدام از این دو زندانی‌تر است؟
او که زندانی‌است یا آن‌کس که زندانبان اوست؟!

این همان خشم است با آن چهره‌ی افروخته؟!
اینکه حالا مثل طفلی خفته بر دامان اوست

خون دل آب گوارایی که او نوشیده است
رنج و غم قوت فراوانی که هر دم نان اوست

از عسل خرمای زهرآلود شیرین‌تر شده
چون شهادت انتهای درد بی‌پایان اوست

خواستم اول بگویم میزبان... دیدم ولی-
خاک ایران میهمان لطف فرزندان اوست

سیده تکتم حسینی

  • ناخوانده

آری! هوا خوش است و غزل‌خیز در بهار
باریده است خنده یکریز در بهار

از باد نوبهار -حدیث است- تن مپوش
باید درید جامه پرهیز در بهار!

اما خدا نیاورد آن روز را که آه...
گیرد دلی بهانه پاییز در بهار

بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار

با دیدنم پر از عرق شرم می‌شوند
گل‌های شادکام دل‌انگیز در بهار

می‌بینم ای شکوفه که خون می‌شود دلت
از شاخه انار میاویز در بهار

محمدمهدی سیار

 

  • ناخوانده

ای جمع در وجود تو کل عصاره‌ها
درمانده از بیان تواند استعاره‌ها

بی‌تو دوباره جمعه و بی‌تو دوباره... آه!
از رفت و آمد همه‌ی این دوباره‌ها

بی‌مبتداست هر خبری بی‌حضور تو
پس بی‌نهاد مانده تمام گزاره‌ها

ای ماه پشت ابر اگر جلوه‌ای کنی
پر می‌کنند دور و برت را ستاره‌ها

وقتی برای آمدن توست‌، بی‌گمان
خوب است پاسخ همه‌ی استخاره‌ها

وقتی ظهور می‌شود اصلی‌ترین خبر
معطوف می‌شوند به سمتت اشاره‌ها

یک روز می‌رسد که تمام موذنان
سر می‌دهند نام تو را از مناره‌ها

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده

خراب دولت آنم که نگذارد در آید بوش
که با  هر گند نو بر گند کهنه می‌‌نهد سرپوش

به هر انگشت در هر آستینش خفته صد سیفون
که فوری می‌‌کشد سیفونش را، یک آب هم بر روش

اگر آرد ز عثمانی دو کشتی کود انسانی
الا ای تپه‌‌های خاک پاکم وا کنید آغوش

سلوک ویژه‌‌خواری را مقاماتی‌‌ست پیچیده؟!
که افشا کردنش ذهن شما را  می‌‌کند مغشوش

برادرهای ایمانی فقط یک شمه از آن را
اگر رو کردم  انصافا، سریعا بگذرید از روش

در این مسلک مقام فقر را دریابد آن رندی
که چاه نفت را بالا کشد، لاجرعه چون دمنوش

تصور کن اگر حتی تصور کردنش سخت است
که درآید صدای داریوش از سی‌‌دی گوگوش

خش افتاده‌‌ست بر اعصاب ما از یاوه‌‌گویی‌‌ها
که طبل وعده‌‌های پوچ و خالی می‌‌خراشد گوش

اگر که شی، در علم لغت دارد سه تا معنا
نمی‌‌یابم چرا پس من سه تا معنا برای موش

الا ای واضعان لفظ و معنا خواهشم این است
که دست و پا کنید اینک دو تا معنا برای موش

یکی آن گرگ خوش خنده که می‌‌پوشد لباس میش
یکی هم آن خر گاوی که هی رم می‌‌کند یابوش

نمی‌‌دانم چه باید کرد دیوی درونم را:
که می‌‌گوید وطن خالی‌‌ست از مشتی وطن‌‌نفروش!

بس است این ناامیدی، شاعر مزدور امیدت کو؟!
خفه لطفن، پلیز شات‌‌آپ، اُسکت، زر نزن،  خاموش...

سیدجواد میرصفی

  • ناخوانده

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آن‌‌چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن‌‌چنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی‌‌تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده

در باد ورق می‌خورد این دفتر خالی
این غفلت مشهور به تقویم جلالی

هرجا بگریزم، غم تو زودتر آن‌جاست
از گریه پرم، ای همه‌جا، جای تو خالی!

هرگز شده دریا برود دیدن رودی؟
دیدار من و عشق؟ چه بیهوده‌خیالی!

از آب حرام است تهی کاسه‌ی مستان
بر خوان خدا نیست مگر نان حلالی؟

ای هرگز نومید! در این دایره‌ی وهم
شوق سفری کو؟ چه سقوطی؟ چه کمالی؟

خوب ‌است همه چیز و به‌کام است شب و روز
ای عشق! به جز دوری تو نیست ملالی

این قافیه‌بازی و گرفتاری الفاظ
ما را به کجا می‌برد این بی‌پر و بالی

عبدالحمید ضیایی

  • ناخوانده

وضو گرفتم و کردم به ربّ عشق توکّل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأّل

که حرف پیر خرابات و حقّ صحبت او شد
قلم به دست گرفتم بدون هیچ تعلّل

قلم به دست گرفتم که از علی بنویسم
که چند بیت بسازم قصیده‌وار تغزّل

همان علی که به وصفش کم است اگر بنشینند
به شور، شور و شعور و شعار و شعر و تخیّل

همان علی که به اعجاز خطبه‌های فصیحش
بنای قصر سخن را درآورد به تزلزل

همان علی که ز خاک قدوم اوست اگر خضر
کویر تف زده را می‌کند بهشت پر از گل
 
همان علی که به موسی نشان دهد ید بیضا
که نیل را بشکافد مگر عصای توسّل

همان علی که غمش را به جبر صبر، نیارد
شکوه طاقت ایّوب نیز تاب و تحمّل

که هست خار به چشمش، که استخوان به گلویش
ندیده روز خوش و آب خوش نکرده تناول!

جمال وصله‌ی نعلین اوست رشک ملائک
کجا به کهنه عبایش نشسته گرد تجّمل؟!

کجا برادری‌اش را دریغ داشته از حق؟!
در آتش غضب عدل اوست دست تطاول

هنوز خواب پریشان کفر نعره‌ی تیغش
هنوز ورد زبان‌هاست یکّه تازی دُل‌دُل

اگر صلابت شمشیر او نبود به خندق
نداشت شاهین بندگی خلق تعادل!

به خویش غرّه مشو مالک از شکوه نبردت
که هست در پس هر ضربتش هزار تأمّل!

به هفت پشت عدو می‌کند نظر که مبادا...
نبوده است دمی ذوالفقارش اهل تساهل

شکاف کعبه گواهم که بی ولایت حیدر
طواف خانه‌ی حق دور باطل است و تسلسل

دلیل نقلی و عقلی چه آوریم که باز است
به حکم شرع خوارج هنوز باب تجاهل

که هست خار به چشمش، که استخوان به گلویش
ندیده روز خوش و آب خوش نکرده تناول

سیدجواد میرصفی

  • ناخوانده
بنده بعد از آمدن در عرض یک ماه و دو ماه
نرخ مایحتاج‌تان را می‌کنم چون عهد شاه
 
پوشش آزاد است در این مملکت، باید جوان
هر چه می‌خواهد بپوشد، چارخانه، راه‌راه
 
می‌کنم آزادشان از بحر و وزن و قافیه
شاعران را غرق خواهم کرد در بحر رفاه
 
ماه را می‌آورم روى زمین تا شاعران
ذوق‌شان هر شب بجوشد در تنور داغ ماه
 
شاعران را واقعا با هم برادر می‌کنم
تا نیفتد یوسف شعر کسى دیگر به چاه
 
روز باید روز باشد اینکه خیلى روشن است
شب نباید باشد اصلا این قدر زشت و سیاه
 
جاى دانشگاه زایشگاه برپا می‌کنم!
تا نگردد ملت ایران پس از این زا‌به‌راه
 
کاه را چون کوه خواهم کرد در عرض دو سال
گرچه شد در هشت سال پیش گاهى کوه، کاه
 
فقر را حل می‌کنم در چاى و مى‌نوشم چو آب
مشکل فقر وطن حل می‌شود با این گیاه
 
نان اگر یک جور باشد بعد از این شایسته نیست
وقت مردم در صف انواع نان گردد تباه
 
تا بگریانم تمام دشمنان را زار زار
چاره‌اى جز این نمى‌بینم بخندم قاه قاه
 
پارسى را پاس خواهم داشتن با این روش!
شیر پاک از دامداران مى‌خرم اندر پگاه
 
با گناهى مرتکب را می‌کنم فورا دراز
تا به آسانى نگردد هیچ‌کس گرد گناه
 
سلطه اشراف را کم می‌کنم با اقتدار
گرچه پیش از دستگیری، دزد باشد پادشاه
 
مردم ما را گزینش نیست لازم، مى‌توان
هر چه را فهمید در سیماى‌شان با یک نگاه
 
رأى‌تان با هرکه باشد، باشد اما بنده نیز
آدمى هستم که هرگز نیستم دنبال جاه
 
هرکسى جز من درآید از دل صندوق‌ها
اشتباه است اشتباه است اشتباه است اشتباه
 
ناصر فیض
  • ناخوانده