منی که بار سفر بسته بودم از آغاز
نگاه خویش به در بسته بودم از آغاز
برای سرخی صورت به روی هر انگشت
حنای خون جگر بسته بودم از آغاز
منم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی
که دل به مال پدر بسته بودم از آغاز
هنوز در عجبم که امیدوار چرا
به هندوانه ی دربسته بودم از آغاز
به دوستان خود آنقدر مطمئن بودم
که روی سینه سپر بسته بودم از آغاز
به خاطر نپریدن ملامتم نکنید
که من کبوتر پربسته بودم از آغاز
عجیب نیست که با مرگ زندگی کردم
به قتل عمر کمر بسته بودم از آغاز
اگر چه آخر این قصه بسته ام در را
چنین نمی شد اگر بسته بودم از آغاز
مجتبی خرسندی
- ۰ نظر
- ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۴