ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴۱ مطلب با موضوع «شعر آزاد» ثبت شده است

منی که بار سفر بسته بودم از آغاز
نگاه خویش به در بسته بودم از آغاز

برای سرخی صورت به روی هر انگشت
حنای خون جگر بسته بودم از آغاز

منم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی
که دل به مال پدر بسته بودم از آغاز

هنوز در عجبم که امیدوار چرا
به هندوانه ی دربسته بودم از آغاز

به دوستان خود آنقدر مطمئن بودم
که روی سینه سپر بسته بودم از آغاز

به خاطر نپریدن ملامتم نکنید
که من کبوتر پربسته بودم از آغاز

عجیب نیست که با مرگ زندگی کردم
به قتل عمر کمر بسته بودم از آغاز

اگر چه آخر این قصه بسته ام در را
چنین نمی شد اگر بسته بودم از آغاز

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده

چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ست!
گویا صدای نعره و بانگ اذان یکی‌ست!

یک‌سوی بر یزید و دگرسوی بر حسین
خلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ست!

افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر
دیدم دو شیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ست!

در عصر ظلم، ظلم و به دوران عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ست!

در گوش من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان
چندین مجلّد است ولی داستان یکی‌ست!

دزد طلا گریخت ولی دزد گیوه نه...
دردا که در گلوی گذر پاسبان یکی‌ست!

در جنگ شیخ و شاه، فقط زخم سهم ماست
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!

اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام!
در کار ظلم بستن چشم و زبان یکی‌ست...

آنجا که پشت گردن مظلوم می‌خورد
حدّ گناه تیغ و تماشاگران یکی‌ست!

حسین جنتی

  • ناخوانده
صبوری نیز راه گریه را بر من نمی گیرد
کسی راه مسافر را دم رفتن نمی گیرد

مرا آنگونه می خواهی که می خواهی، چه می خواهی؟
غباری را که توفان نیز بر دامن نمی گیرد؟

من از ترس جدایی حرف هایم را نخواهم خورد
صدای کوه، زیر ریزش بهمن نمی گیرد

تو در هر جامه ای باشی به چشم عشق زیبایی
کسی که اهل دل باشد سراغ از تن نمی گیرد

امان از دل که می گوید بزن بر طبل رسوایی
ولی دیوانگی های مرا گردن نمی گیرد

مرا چون دیگران دلخوش به تنهایی مکن ای عشق
که تنهایی در این دنیا تو را از من نمی گیرد

محمدحسن جمشیدی
  • ناخوانده

ای قوم - جسارت نشود-  دیرزمانی است
از غیرت و از عشق نه نامی نه نشانی است

تیتر یک اخبار، حماس است و حماسه
یک جنگ جهانی که پس جام جهانی است

اما نه جهان عرب آبستن خشم است
نه می‌پرد از خواب، اروپای اومانیست

ای غزه برای تو جز افسوس نداریم
با این همه غم‌خوار چه جای نگرانی است؟

مصری که فشرده است گلوگاه رفح را
ایران عزیزی که سرش گرم گرانی است

یا شام و عراقی که پس از یورش داعش
زخمی تنش از لشگر سفیانی جانی است

رسم‌الخط امروز تو خون است و گلوله
نه گویش عبری و نه خط سُریانی است

در سفره‌تان نانی اگر نیست، خدا هست
در خانه ما رونق اگر هست صفا نیست

سد بسته‌ای امروز به هرزآبه صهیون
تقدیر تو سنگی است که در دست جوانی است

شادیم به این مژده که آن پیر به ما داد:
این غده‌ی بدخیم شدیداً سرطانی است

عباس احمدی

  • ناخوانده

تنها اگر گلایل پرپر می‌آورم
دارم ادای عشق تو را در می‌آورم

یک شاخه‌ی صمیمی مریم که ساده است
دستم به دامنت برسد سر می‌آورم

با روزنامه پنجره را فرش می‌کنم
از آسمان دریچه‌ی دیگر می‌آورم

من قول داده‌ام به تو بالای پشت‌بام
فردا هزار دانه کبوتر می‌آورم

فردا سر قرار، تو باران می‌آوری
من با خودم گلایل پرپر می‌آورم

سیدابوالفضل صمدی

  • ناخوانده

چه دارد برای تو، تنهایی کبریا؟
خدایا! اگر هستی از عرش پایین بیا!

وطن کو؟ که عشقی بورزم به «سیما»ی آن
که بیزارم از دین و تاریخ و جغرافیا

خدا! این‌همه قارّه! جا مگر قحط بود؟
چرا سرزمین من افتاده در آسیا؟

غزل را کتک می‌زند ناظم محترم
ببین ترکه و خط‌کش افتاده دست کیا!

پر از گوش مخفی‌ست این چاردیوار شعر
بله! شعر؛ این سازمان همیشه «سیا»

پدرخوانده‌ی مرده‌ام بس که خط خورده‌ام؛
که میراث‌داری ندارم در این مافیا

مریم جعفری آذرمانی

  • ناخوانده

نشسته‌ام به تماشای چشم چون پری‌ات
که سهم من بشود یک نگاه سرسری‌ات

که سهم من بشود سرزمین موهایت
اگر اجازه دهد مرزهای روسری‌ات

زمان عرضه‌ی لبخندها حواست نیست
که کشته می‌دهد این خنده‌های دلبری‌ات

نگاه کن که دوباره به خود بگویم کاش
که این نگاه نباشد نگاه آخری‌ات

مگر چه کرده دل بی‌گناه من خانم
که دل نمی‌کنی از شیوه‌ی ستمگری‌ات؟!

چه قدر مثل تو باشم، تو هم کمی من باش
که در معامله ثابت شود برادری‌ات!

مصطفی الوندی سطوت

  • ناخوانده

هرچند خنده بر لب عالم می آورند
باران و برف با خودشان غم می آورند

من دوست دارم این غم باران و برف را
زیرا تو را دوباره به یادم می آورند

باران چکامه ای ست که در وصف عاشقان
خورشید و ابر و باد فراهم می آورند

هر سال ابرها شب یلدا سبد، سبد
از باغ آسمان گل مریم می آورند

اما دریغ از آن همه پروانه ی سپید
با خود بهشت را به جهنم می آورند

گل ها اگرچه چشم نوازند و بی رقیب
پهلوی برگ های خزان کم می آورند

امسال دست پنجره از برف خالی است
امسال درد پشت سر هم می آورند

سیدابوالفضل صمدی

  • ناخوانده

بعد از هزار دور به‌ من‌ هم عجب رسید
جانم به لب رسید که جامم به لب رسید

بر روی آفتاب تو موی سیاه ریخت
یاللعجب چگونه در این صبح، شب رسید؟

روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب
تابش به موی تو، به من خسته تب رسید

وصل تو‌ واجب است و ‌خیال تو ‌مستحب
صد شکر دست من به همین مستحب رسید

بختم سیاه گشت ز داغ تو، تلخ نه
این هم شباهتی که به من از رطب رسید

علی مقدم (عاصی خراسانی)

  • ناخوانده

نه وقت حزن شما و نه وقت شادی ماست
چراکه صحبت تحریم اقتصادی ماست

کنار سفره ی رنگین و روی گنج روان
گرسنه خفتن و مردن روال عادی ماست

به حرف مفت شماهم اگرعمل کردیم
نشان علم شما نیست بی سوادی ماست

«فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد»
دلیل حرمت می، خوردن زیادی ماست

جهنمی که نباشی در آن بهشت برین
بهشت با تو چو زندان انفرادی ماست

رسیده ای به مراد خودت خدا را شکر
اگر مراد تو ای شیخ نا مرادی ماست

دگر ضلالت انسان به دست شیطان نیست
مشخص است که شیطان هم از ایادی ماست

مرا به کار شما هرگز انتقاد نبود
که هرچه هست بر اشعار انتقادی ماست...

مسلم حسن‌شاهی راویز

  • ناخوانده