ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ابوالقاسم رسید

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ب.ظ

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌‌شوی
شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی
 
غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند
خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند
 
با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
 
خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی
 
دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود
آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود
مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود
با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود
 
گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت
 
بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است
 
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
 
بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند
روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند
 
دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا می‌بری توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
 
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن
 
خوش‌تر از داوود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟
جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای
کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای
 
گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند
 
ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها
ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها
بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها
 
بی عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
 
باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد
منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد
گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌‌رسد
 
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او

قاسم صرافان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی