روح آریایی (1)
تا کی از بخت خود فرار کنیم؟
شکوه از روز و روزگار کنیم؟
تا کی از طالع سیاه فقط
بنشینیم و قارقار کنیم؟
در همین کنج فقر هم حتی
میتوانیم شاهکار کنیم
گل بکاریم و گل برافشانیم
خانه را خانهٔ بهار کنیم
میشود در هوای عشقی نو
کوچه را نیز نونوار کنیم
به خیابان سرخوشی بزنیم
دلبری شاد را سوار کنیم
دلبری شوخ و شنگ و شیرینکار
دل ببازیم و دل شکار کنیم
سرِ خر کج کنیم و از تهران
ناگهان قصد رودبار کنیم
به در و دشت و کوه سر بزنیم
رو به گل رو به سبزهزار کنیم
هم درودی به رود بفرستیم
هم سلامی به آبشار کنیم
گوشهای دنج را بیابیم و
بزمی آنگونه برقرار کنیم
کلک کهنه گر جواب نداد
کلک تازهای سوار کنیم
بیتی از مولوی بخوانیم و
بحث از جبر و اختیار کنیم
قصه از عشقِ ویس با رامین
یا ز عشاق نامدار کنیم
یک دوتا هم رباعی از خیام
آن وسط چاشنیِ کار کنیم
از زمین و زمان... حکایت از
عشقِ «پوران» و «بختیار» کنیم
میشود بیهوا میانهٔ حرف
بوسهای چند هم نثار کنیم
گل و شعر و شراب و موسیقی
یار را مست و بیقرار کنیم
(راستی لازم است در اینجا
یک توقف به اضطرار کنیم
تا برای مجوز این شعر
شرع را وارد مدار کنیم
بر لب آریم یک قَبِلتُ و بعد
کار را هم حلالوار کنیم
مؤمنین شاهدند؛ لازم نیست
قلبشان را جریحهدار کنیم
کافی است آن شراب بالا را
چای یا دوغ خوشگوار کنیم
جلوی چشم خلق واجب نیست
ماست را قاطی خیار کنیم
ماجرا هم که کلاً عرفانیست
هرچه هم فسق یا قمار کنیم
ما به این روح آریایی خویش
میتوانیم افتخار کنیم)
از همانجا که گفتمت باید
یار را مست و بیقرار کنیم
بکشانیم بحث را به هوس
قصه را نیز صحنهدار کنیم
لحنمان را گرفته و خسته
چشممان را کمی خمار کنیم
بیهوا مثل بچهٔ آدم
هوسِ سیب یا انار کنیم
در ببندیم و بند بگشاییم
نیتِ خویش آشکار کنیم
برجهیم و سوار کار شویم
بعد او را سوار کار کنیم
پس بتازیم بیعنان هرسو
بی که فکرِ اضافهبار کنیم
الغرض عمرِ مانده را صرفِ
سفتنِ دُرِ شاهوار کنیم
پس اگر شد که شد اگر که نشد
تف بر این چرخ کجمدار کنیم
میشود باز مثل اولِ کار
شکوه از بخت و روزگار کنیم
یعنی از این به بعد حق داریم
بنشینیم و قارقار کنیم
جواد زهتاب