ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر صفر» ثبت شده است

باید که فقط یوسف زهرا بپسندد
ما را چه نیازی است که دنیا بپسندد

قنبرشدن این است که هر لحظه بگویی
من راضی‌ام آنگونه که مولا بپسندد

مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید
دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد

از قافله دوریم ولی کاش از آن دور
یک ثانیه برگردد و ما را بپسندد

یک عمر نشستیم که در باز کند؟ نه
یک بار بیاید به تماشا... بپسندد

ما دغدغه داریم که ارباب ببیند
ما دغدغه داریم که سقا بپسندد

نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم
ما آمده‌ایم اُمّ ابیها بپسندد

بگذار بخندند به این زارزدن‌ها
می‌ارزد اگر زینب کبری بپسندد

مجید تال

  • ناخوانده

چادر خاکی نشان مادری زینب است
ارث زهرا صورت نیلوفری زینب است

خط فکرم بر گرفته از دمشق و کربلاست
هرچه دارم از دعای مادری زینب است

پیکرم صحرای تربت، در رگم آب فرات
این یکی از راه شیعه پروری زینب است

من کیم تا دم زنم از عمه سادات چون
ذات الله الصمد خود مشتری زینب است

کشتی ارباب با دستان زهرا می رود
لنگر کشتی نخی از روسری زینب است

علم او از بس که از حد تصور خارج است
حضرت جبریل هم پا منبری زینب است

بیمه کردم قلب بیمارم به اشک روضه ها
خوش به حال آن کسی که بستری زینب است

قلب ما سنگ است و با گریه طلایی میشود
مجلس روضه محل زرگری زینب است

رنگ خاکستر برای ما گریز پر غمی ست
غیرت ما معجر خاکستری زینب است

با تمام این مصیبتها چه زیبا گفته است
" ما رایت الا جمیلا " برتری زینب است

شاه افتاد از فرس، رخداده در مجلس، ولی
مات کردن شیوه افشاگری زینب است

لال شد عالم در آن وقتی که گفتی اُسکُتو
اهل عالم این صدای حیدری زینب است

امیرحسام یوسفی

  • ناخوانده

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

پس به یاد اکبر و عباس روی قبرها

خویشتن را از یسار و از یمین انداختند

 

روی قبر کوچک عباس جای مادرش

خویش را با ذکر یا ام‌البنین انداختند

 

خاک را بر سر زدند و سر به خاک آنقدر که

روی پیشانی دشت تشنه چین انداختند

 

اربعین شد که پس از نام رقیّه در کتب

اکثر مقتل‌نویسان نقطه‌چین انداختند

 

مجید تال

  • ناخوانده

با پای لنگ و دربه‌درِ پابرهنه‌ها

جا‌مانده‌ایم از سفر پابرهنه‌ها


ای کاش دیدگان ترم جاده می‌شدند

چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه‌ها


پروانه‌ها در آتش تو جمع می‌شوند

در اتحاد شعله‌ور پابرهنه‌ها


بال و پر عقیم مرا ای طبیب من!

سنجاق کن به پال و پر پابرهنه‌ها


در پیشواز زائر تو صف کشیده‌اند

خیل فرشته دور و بر پابرهنه‌ها


هر موکب عزای تو میخانه‌ای شده

مِی بوده است همسفر پابرهنه‌ها


در جاده‌ای ستون به ستون مست می‌شوند

این است سُکر، از نظر پابرهنه‌ها


عمری دچار عقل شد از فرط جهل خود

هر کس گذاشت سربه‌سر پابرهنه‌ها


ای کاش چله‌ی همه حسن ختام داشت

مثل محرم و صفر پابرهنه‌ها


محمد شریف

  • ناخوانده

آتش چقدر رنگ پریده است در تنور
امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور؟

این ردّ پای قافله‌ی داغ لاله هاست؟
یا خون آفتاب چکیده است در تنور؟

این گل‌فروش کیست که یک ریز و بی امان
شیپور رستخیز دمیده است، در تنور

چون جسم پاره‌پاره‌ی در خون تپیده‌اش
فریاد او بریده‌بریده است در تنور

از دودمان فتنه‌ی خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیده است، در تنور

جز آسمان ابری این شام کوفه سوز
خورشیدِ سر بریده که دیده است در تنور؟

دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سر بریده، دویده است در تنور؟

امشب چو گل شکفته‌ای از هم، مگر گلی
گل‌بوسه از لبان تو چیده است، در تنور؟

در بوسه‌های خواهر تو، جان نهفته است
جانی که بر لب تو رسیده است، در تنور

آن شب که ماهتاب، تو را می‌گریست زار
دیدم که رنگ شعله پریده است، در تنور

محمدعلی مجاهدی

  • ناخوانده
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نماند حسین ِ بی‌عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت، وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه‌ات به خفّاشان
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بدل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیاگری و کیمیاگری کردی

من از کجا و غزل گفتن از غم تو کجا
تو ای بزرگ خودت ذره‌پروری کردی

مرتضی امیری‌ اسفندقه
  • ناخوانده