مگر که باز رخت از پس نقاب در آمد؟
و یا که صبح دمیدست و آفتاب در آمد؟
همین که خلق دو چشمت تمام گشت خدا گفت:
مبارک است، مبارک، چه خوب از آب در آمد
تویی که نقطه بسمِ اله کتابِ خدایی
ز شرح خال سیاهت علی کتاب در آمد
یداللهی و نبی دید در میانه میدان
از آستین خدا دست بوتراب در آمد
گره زدم دل خود را فقط به زلف سیاهت
چه راست راه من از بین پیچ و تاب درآمد
بنازم این همه رحمت، که بارها همه دیدند
گناه تا به نجف آمد و ثواب درآمد
علی مقدم (عاصی خراسانی)
- ۰ نظر
- ۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۰:۰۵