ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱۰ مطلب با موضوع «شعر آیینی» ثبت شده است

شمشیرِ زهر خورده به سر تکیه داده است
برعکس گشته خیر به شر تکیه داده است

گاهی شود هویت جنگل صنوبری
آن هم حساب کن به تبر تکیه داده است

از پنج تن چهار تنش هم به مرتضی
عالم اگر به پنج نفر تکیه داده است

این ماه ماه منشق شب‌های کوفه است
ماهی که ظاهراً به سحر تکیه داده است

عباس زیر بازوی او را گرفته است
این دفعه کهکشان به قمر تکیه داده است

گفتم که رفتنی است همان دم که دیدمش؛
می آید و پدر به پسر تکیه داده است

زینب سی و سه سال پس از داستان میخ
چون مادرش نشسته به در تکیه داده است

زخمی به نام فاطمه سر ریز می‌شود
زخمی که سال‌ها به جگر تکیه داده است

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ‌دلی
هی بگویم بعلیّ بعلیٍّ بعلی

مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلو‌ها بسلامٍ ابدیٍ ازلی

اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی

همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژده‌ی خیرالعملی

ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوش‌ترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی

ای دریغا که شب قدر، علی را کشتند
قدرنشناس‌ترین امّت لات و هبلی

کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است ولی،

باز قرآن به سرش دارد و هی می‌گوید
بحسین بن علیٍ بحسین بن علی

مهدی جهاندار

  • ناخوانده

شده نزدیک‌تر از قبل شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی

با سر تیغ جداکردنشان دشوار است
بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی

فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است
به عقب خم شده از شرم اصابت به علی

لااقل قاتل او بر سر پیمانش ماند
لااقل داشت از این حیث شباهت به علی

درد اینجاست که در دست دگر خنجر داشت
هرکه آمد بدهد دست رفاقت به علی

رنگ رو زرد، عبا سرخ، نپوشد شاهی
مثل این جامه که پوشاند سیاست به علی

روزگاری همه از تیغ دو دم می‌گفتند
افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی!

کاسه‌ی شیری و دستان یتیمی لرزان
این خبر را برسانید سلامت به علی

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

یکایک سر شکست آن روز، امّا عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه‌ی مردم، غم نان نه

شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید، امّا بر خراسان نه

کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یک‌دل ما را، پشیمان نه

سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه

یکی فریاد می‌زد شرم تان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه

یکی فریاد سرمی‌داد بر پیکر سری دارم
که آن را می‌سپارم دست تیغ و بر گریبان نه

برای او که کشتن را صلاح خویش می‌داند
تفاوت می‌کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه

دیانت بر سیاست چیره شد، آری، جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!

کلاه پهلوی هم کم‌کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن‌ها کلاه زورگویان، نه!

گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی این بار جمع ما پریشان، نه!

به جمهوری اسلامی ایران گفته‌ایم "آری"
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه"

کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می‌شود تحریم، کتمان نه

دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تل‌آویو است، تهران نه

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده

در دل تاریک زندان غم فقط مهمان اوست
این میان چیزی که روشن می‌شود ایمان اوست

آهن دل‌سنگ را هم کرده پابند خودش
از ارادت این همه زنجیر آویزان اوست

مانده‌ام با خود کدام از این دو زندانی‌تر است؟
او که زندانی‌است یا آن‌کس که زندانبان اوست؟!

این همان خشم است با آن چهره‌ی افروخته؟!
اینکه حالا مثل طفلی خفته بر دامان اوست

خون دل آب گوارایی که او نوشیده است
رنج و غم قوت فراوانی که هر دم نان اوست

از عسل خرمای زهرآلود شیرین‌تر شده
چون شهادت انتهای درد بی‌پایان اوست

خواستم اول بگویم میزبان... دیدم ولی-
خاک ایران میهمان لطف فرزندان اوست

سیده تکتم حسینی

  • ناخوانده

ای جمع در وجود تو کل عصاره‌ها
درمانده از بیان تواند استعاره‌ها

بی‌تو دوباره جمعه و بی‌تو دوباره... آه!
از رفت و آمد همه‌ی این دوباره‌ها

بی‌مبتداست هر خبری بی‌حضور تو
پس بی‌نهاد مانده تمام گزاره‌ها

ای ماه پشت ابر اگر جلوه‌ای کنی
پر می‌کنند دور و برت را ستاره‌ها

وقتی برای آمدن توست‌، بی‌گمان
خوب است پاسخ همه‌ی استخاره‌ها

وقتی ظهور می‌شود اصلی‌ترین خبر
معطوف می‌شوند به سمتت اشاره‌ها

یک روز می‌رسد که تمام موذنان
سر می‌دهند نام تو را از مناره‌ها

مجتبی خرسندی

  • ناخوانده

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آن‌‌چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن‌‌چنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی‌‌تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده

وضو گرفتم و کردم به ربّ عشق توکّل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأّل

که حرف پیر خرابات و حقّ صحبت او شد
قلم به دست گرفتم بدون هیچ تعلّل

قلم به دست گرفتم که از علی بنویسم
که چند بیت بسازم قصیده‌وار تغزّل

همان علی که به وصفش کم است اگر بنشینند
به شور، شور و شعور و شعار و شعر و تخیّل

همان علی که به اعجاز خطبه‌های فصیحش
بنای قصر سخن را درآورد به تزلزل

همان علی که ز خاک قدوم اوست اگر خضر
کویر تف زده را می‌کند بهشت پر از گل
 
همان علی که به موسی نشان دهد ید بیضا
که نیل را بشکافد مگر عصای توسّل

همان علی که غمش را به جبر صبر، نیارد
شکوه طاقت ایّوب نیز تاب و تحمّل

که هست خار به چشمش، که استخوان به گلویش
ندیده روز خوش و آب خوش نکرده تناول!

جمال وصله‌ی نعلین اوست رشک ملائک
کجا به کهنه عبایش نشسته گرد تجّمل؟!

کجا برادری‌اش را دریغ داشته از حق؟!
در آتش غضب عدل اوست دست تطاول

هنوز خواب پریشان کفر نعره‌ی تیغش
هنوز ورد زبان‌هاست یکّه تازی دُل‌دُل

اگر صلابت شمشیر او نبود به خندق
نداشت شاهین بندگی خلق تعادل!

به خویش غرّه مشو مالک از شکوه نبردت
که هست در پس هر ضربتش هزار تأمّل!

به هفت پشت عدو می‌کند نظر که مبادا...
نبوده است دمی ذوالفقارش اهل تساهل

شکاف کعبه گواهم که بی ولایت حیدر
طواف خانه‌ی حق دور باطل است و تسلسل

دلیل نقلی و عقلی چه آوریم که باز است
به حکم شرع خوارج هنوز باب تجاهل

که هست خار به چشمش، که استخوان به گلویش
ندیده روز خوش و آب خوش نکرده تناول

سیدجواد میرصفی

  • ناخوانده

زن، رشک حور بود و تمنای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت

اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر
در خانه‌ی علی سر افشاى خود نداشت

ام‌البنین (س) کنایه‌ای از شرم عاشقی است
کز حجب تاب نام دل آرای خود نداشت

در پیش روی چهار جگرگوشه‌ی بتول (س)
آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت
 
زن؟ نه! همای عرش‌نشینی که آشیان
جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت

در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیک
بعد از حسین (ع) میل تسلای خود نداشت

عمری به شرم زیست که عباس (ع) وقت مرگ
دستی برای یاری مولای خود نداشت

افشین علاء

  • ناخوانده

چکیده گل رخسار مصطفی زهراست
عصاره نفحات خوش خدا زهراست

سلاله خلف ختم مرسلین یعنی
خلاصه همه آیات انبیا زهراست

کسی که شیشه عطر گل محمدی است
که منتشر شده چون ذره در هوا زهراست

زلال نور رسالت در او نمایان است
چرا که آینه مصطفی نما زهراست

کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز
شده است ورد زبان فرشته ها زهراست

گلی که باغ شهادت از او به بار نشست
چراغدار شهیدان کربلا زهراست

دو دل مباش دلا و بگو پس از قرآن
شکوهمندترین هدیه خدا زهراست

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
امیدوار که باشی گره گشا زهراست

اگر که کوه غم افتاده روی شانه تو
علاج کار تو یک یاعلی و یازهراست

اگرچه کشتی پهلو گرفته می ماند
تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست

مگو که راه رسیدن به عشق دشوار است
چرا که فاصله اش از حسین تا زهراست

مراقبت کن از آن مضجع شریف ای عشق
به هوش باش که دار و ندار ما زهراست

چنین غریب اگر در بقیع پنهان است
مسلم است که گنجی گرانبها زهراست

مدینه ! گوهر ما آرمیده در دل تو
گواه باش که گنجینه حیا زهراست

اگر در آتش کین سوخته است خانه او
تو دردمند بیا خانه شفا زهراست

گلی که خاک در آغوش خویش می کشدش
شبانه بی کس و تنها و بی صدا زهراست

دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش
نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست...

سعید بیابانکی

  • ناخوانده