ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آیینی» ثبت شده است

ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو
شب پناه آورده با انبوه شب‌بوها به تو

بغض خود را ابرها پیش تو خالی می‌کنند
از غم صیاد می‌گویند آهوها به تو

ای ضریحت عشق! از هر لذتی شیرین‌تر است
لحظه‌ای که می‌رسد دست النگوها به تو

چون کبوتر دست برمی‌داشتند از رسم کوچ
فکر می‌کردند اگر روزی پرستوها به تو

نسخه‌ی درماندگان است آب سقاخانه‌ات
ای که دارد بستگی تأثیر داروها به تو

نغمه‌ی نقاره یک سو، یک طرف هوهوی باد
من دلم را داده‌ام در این هیاهوها به تو

سیده تکتم حسینی
  • ناخوانده
ادخلوها بسلامٍ آمنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد

در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یارضا گفتیم، معبر باز شد

اول نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد

از صدای گریه‌ی زن‌ها یکی واضح‌تر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد

دار قالی... پنجره فولاد... مادر سال‌ها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد

نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفره‌ی یک شعر آیینی دیگر باز شد

مادر از باب‌الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت:
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد

محمدحسین ملکیان
  • ناخوانده

مضمون بکر غیر تو پیدا نمی کنم
جز مدح دوست، لب به سخن وا نمی کنم

معنای پاک اسم تو در هیچ واژه نیست
من با پیاله دست به دریا نمی کنم

در وصف آستین سخن را به هیچ روی
صد سینه حرف دارم و بالا نمی کنم

من ذرّه ام که خانه ی خورشید خویش را
از هیچ کس به جز تو تقاضا نمی کنم

ای گنبد همیشه مطهّر به عطر اشک
جز در حریم کوی تو مأوا نمی کنم

در آستان بخشش تو چون حضور شمع
جز با سرشک و شعله مدارا نمی کنم

آن قدر سربلند بر ایوان نشسته ای
کز دور هم به جز تو تماشا نمی کنم

پیش تو دست مثل علف می زنم به خاک
چون سرو، سر به سوی ثریّا نمی کنم

نامم اگر غلام رضا هست، خویش را
با نردبان اسم تو بالا نمی کنم

غلامرضا شکوهی

  • ناخوانده

ذکر پابوس شما از لب باران می ریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان می ریخت

هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کف دست دعای همه درمان می ریخت

عطر در عطر در ایوان حرم می پیچید
بر سر دوش همه زلف پریشان می ریخت

نور در آینه های حرمت گل می کاشت
از نگاه در و دیوار گلستان می ریخت

روی انگشت همه شوق دعا پر می زد
از ضریح دلتان آیه احسان می ریخت

چشم در قاب مفاتیح تو را خط می برد
روی اسلیمی لب نام تو طوفان می ریخت

بس که در کوچه ی دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان می ریخت

روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می ریخت

غلامرضا شکوهی

  • ناخوانده

از تناقض‌های عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گه‌گاه انکاریم ما

هرکجا پا می‌گذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما

دست خالی را پر از تسبیح و تربت می‌کنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما

کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم
سینه‌چاک مرتضی هستیم، دیواریم ما

روضه می‌خوانیم و خصم روضه، از رو می‌رود
شکر حق، با قابض‌الارواح، همکاریم ما

سفره همسایه رنگین‌ می‌شود از خون ما
مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما

چشم ما بر دست زوار است در باب جواد
در بغل سرقفلی باب رضا (ع) داریم ما

سهم سقاخانه ما را فزون‌تر کن ز پیش
گر تصور می‌کنی امروز هوشیاریم ما

در دل ما دائما نقاره‌ها هو می‌کشند
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما

مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب
الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما

با کبوترهای تو، پر می‌کشد دست دعا
چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما

گوشه‌ای پای ضریحت دست ما را بند کن
دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما

کم نمی‌آید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است
کم نمی‌آید توقع، بس که بسیاریم ما

شانه‌ات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟
بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما

احمد بابایی

  • ناخوانده
در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است

چون دشت‌های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است

چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است

فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است

دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است

می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است

غلامرضا شکوهی
  • ناخوانده

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی
هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سرآمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده

مثل عشاقی که هر‌ ساعت دم از "او" می‌زنند
در حرم آیینهها بانگ هوالهو می‌زنند

روی یوسفها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو می‌زنند

بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو می‌زنند

در صف میزان، کبوترهای مشهد می‌رسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو می‌زنند

فرشبافان در پی کسب ضمانت نامهات
نقشه‌ی قالیچهها را طرح آهو می‌زنند

وه چه تصویری‌ست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو می‌زنند

هر سحر کوه گناهان را که می‌ریزد زمین
خادمانت مثل کاه از صحن جارو می‌زنند

خسته از درهای بسته دستهای نا امید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو می‌زنند

میلاد حسنی

  • ناخوانده

مرغ دل پر می‌کشد گاهی مسافر می‌شود

در حریمی که کبوتر نیز شاعر می‌شود


از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع

چار آیینه کجا با هم مجاور می‌شود


روزگاری خواهد آمد همچو یاقوت کبود

بین مردم تربت این بقعه نادر می‌شود 


غربت این روزهایش را نبین، مثل نجف

در جوارش حوزه‌ی علمیه دائر می‌شود


گوش شیطان کر به زودی در مزار فاطمه

مدح مولایم علی ذکر منابر می‌شود


تازه از باب قبولی زیارت زائرش

تا که سیلی می‌خورد آسوده خاطر می‌شود


یک سلام از دور، سهم ما کبوتر زاده‌ها

چشم دشمن کور، دل اینگونه زائر می‌شود


میلاد حسنی

  • ناخوانده

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده


به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده


به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده


بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده


بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده


بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده


گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده


اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده


سه ساله خواست بگوید که دختر علی (ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده


برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر (ع) و عباس (ع) سر گذاشته اند


مجید تال

  • ناخوانده