از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یارضا گفتیم، معبر باز شد
اول نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریهی زنها یکی واضحتر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر سالها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفرهی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از بابالرضا رد شد، به من رو کرد و گفت:
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
محمدحسین ملکیان
- ۰ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۱۵