ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل آیینی» ثبت شده است

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

پس به یاد اکبر و عباس روی قبرها

خویشتن را از یسار و از یمین انداختند

 

روی قبر کوچک عباس جای مادرش

خویش را با ذکر یا ام‌البنین انداختند

 

خاک را بر سر زدند و سر به خاک آنقدر که

روی پیشانی دشت تشنه چین انداختند

 

اربعین شد که پس از نام رقیّه در کتب

اکثر مقتل‌نویسان نقطه‌چین انداختند

 

مجید تال

  • ناخوانده

با پای لنگ و دربه‌درِ پابرهنه‌ها

جا‌مانده‌ایم از سفر پابرهنه‌ها


ای کاش دیدگان ترم جاده می‌شدند

چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه‌ها


پروانه‌ها در آتش تو جمع می‌شوند

در اتحاد شعله‌ور پابرهنه‌ها


بال و پر عقیم مرا ای طبیب من!

سنجاق کن به پال و پر پابرهنه‌ها


در پیشواز زائر تو صف کشیده‌اند

خیل فرشته دور و بر پابرهنه‌ها


هر موکب عزای تو میخانه‌ای شده

مِی بوده است همسفر پابرهنه‌ها


در جاده‌ای ستون به ستون مست می‌شوند

این است سُکر، از نظر پابرهنه‌ها


عمری دچار عقل شد از فرط جهل خود

هر کس گذاشت سربه‌سر پابرهنه‌ها


ای کاش چله‌ی همه حسن ختام داشت

مثل محرم و صفر پابرهنه‌ها


محمد شریف

  • ناخوانده

چنان شمعی که از اطرافیان پروانه می‌سازد
حسین بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می‌سازد

حریمش جای عرش و فرش را با هم عوض کرده است
که جبریل امین در بارگاهش لانه می‌سازد

به عبدش شأن بیت‌الله بخشیده است از این رو
لباس مشکی او کعبه از دیوانه می‌سازد

ندارم بیم عیشم را که یک عمر است یار من
کبوترهای صحن خویش را با دانه می‌سازد

هوای مست‌های خویش را دارد که پی‌در‌پی
میان کوچه‌های شهر ما میخانه می‌سازد

کسی که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست
بهشتی می‌شود هرکس در آنجا خانه می‌سازد

طبیبان بارها گفتند این غم را علاجی نیست
دگر غیر از هوای کربلا بر ما نمی‌سازد

پیمان طالبی

  • ناخوانده

مگیر از زائرانت لحظه ای فیض زیارت را

مبند اینگونه بر یاران خود راه سعادت را


گدایانت به شوق وصل می آیند و میگویند

مگیر ای شاه از ما پاپتی ها این محبت را


نجف تا کربلا عشق است موکب موکبش رحمت

خدا بخشیده انگاری به خدامت سخاوت را


چنان گرد تو می ایند خلق الله از هر سو

تداعی میکند هر اربعین روز قیامت را


تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه ها رفتی

و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را


اگر داغی به پا دارند تاول نیست میدانم

زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را


سیدمحمدحسین حسینی

  • ناخوانده

کعبه‌ای خونین فراخوانده سپاه فیل را
تا ببینی بار دیگر بارش سجیل را

با لب خشکیده افتاده است آنکه گر لبی
تر کند تا خیمه‌گاهش می کشاند نیل را!

لیلة‌القدری که می‌گفتند عاشورای اوست
دفعتا افتاده تا معنا کند "تنزیل" را!

عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان
از قفا باید ببری حلق اسماعیل را

روی آیات شریفش، خصم مرکب تاخته
روی قرآنی که مؤمن کرده است انجیل را

پیکرش بر خاک صحرا ماند و این ظلم عظیم
روز محشر حق به جانب می‌کند قابیل را

خود به قبض روح، پیش آمد خدا آن دم که دید
در کنارش، پیکر بی‌جان عزرائیل را...

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

قامتت مصداق قامت را کفایت می‌کند
ناله‌هایت یک قیامت را کفایت می‌کند

خواهرم شب‌ها کمی با دختران من بخند
غصه‌ی من روزهایت را کفایت می‌کند

خیمه‌ها امن است خواهر جان که پیشانی من
سنگ‌های این جماعت را کفایت می‌کند

گرچه در گودال سر را می‌برند و می‌برند
حنجر من بوسه‌هایت را کفایت می ‌کند

لحظه پامال اسبان استراحت کن کمی
پیکر من چند ساعت را کفایت می‌کند

در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم
جامه‌ی من جشن غارت را کفایت می کند

گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش
سوز شب‌های اسارت را کفایت می کند

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

لعنت به تو فرات! به موجت به بسترت
لعنت به قطره قطره آب محقرت

این ننگ تا قیام قیامت وبال تو
پیش ات حسین تشنه و نوشیده کافرت!

خود را منافقانه "گوارا" مخوان! که خوب
در کربلا عیان شده آن روی دیگرت

"خاک" از شراره های عطش کاست در حرم
ای آب، تف به غیرت از خاک کمترت

تیری که از زیارت شش ماهه می رسید
گفت از گلوی خشک، نشد حیف باورت

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان برابرت

باید از اینکه هست گلآلوده تر شوی
آب فرات... تا به ابد خاک بر سرت!

حسین زحمتکش

  • ناخوانده
آمدی تا که بفهمیم وفا یعنی چه
بذل خون در قدم خون خدا یعنی چه

همه از  پنجه‌ی سقای ادب دانستیم
معنی پنج تن آل عبا یعنی چه

رفت و برگشت تو از  علقمه آموخت به ما
معنی مروه چه بوده است و صفا یعنی چه

آمدی و به همه بعد علی فهماندی
راز شقّ‌القمر و فرق دو تا یعنی چه

چشم دادی که نیافتد به حرم، چشم کسی
یاد دادی به دو عالم که حیا یعنی چه

آب بر آب فکندی که بدانند آن قوم
هست دریا چه کسی؟ آب بقا یعنی چه

دم آخر که تو را یافت برادر، بی دست
دید فریاد اخا ادرک اَخا یعنی چه

عباس احمدی
  • ناخوانده

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پی ابقاء قَد قامَت به ظهر روز عاشورا
برای گفتن اللّه اکبر، اکبر آوردم

برای کشتن دونان به دشت کربلا یا رب
چو عباس همایون فر، امیر لشگر آوردم

پی آزادی نسل جوان از بند استعمار
برادرزاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم

اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد
برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم

برای آن که قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مرکب ها، خدایا پیکر آوردم

علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم

به پاس حرمت بوسیدن لب های پیغمبر
لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد طشتی
من اینک سر برای زینت طشت زر آوردم

برای آن که همدردی کنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم

من ژولیده می گویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

ژولیده نیشابوری

  • ناخوانده
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده
در دل دریای دشمن بی مهابا ایستاده

لرزه می افتد به جان خیل دشمن از خروشش
وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده

می گذارد پای بر فرق شط از دریا دلی ها
وه چه بشکوه و تماشایی است دریا ایستاده

گر چه زینب زیر بار داغ ها از پا نشسته
تکیه کرده بر عمود خیمه ها، تا ایستاده

او که دارد فطرتی نازک تر از آیینه حتی
در مصاف خصم؛ چون کوهی ز خارا ایستاده

با غریو «ما رایت فی البلا الا جمیلا»
پیش روی آن همه زشتی چه زیبا ایستاده!

از قیام کربلا این درس را آموخت باید:
ظلم را نتوان ز پا انداخت الا ایستاده

این پیام تک سوار ظهر عاشوراست یاران:
مرگ در فرهنگ ما زیباست اما ایستاده

محمدعلی مجاهدی
  • ناخوانده