ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل آیینی» ثبت شده است

به نام آنکه تو را داده است نام حسن
درود احسن الارباب من سلام حسن

سلام بر برکات سپید سایه‌ی تو
که نور داده به خورشید مستدام حسن

سلام بر درجات زبرجدت که از او
عقیق دست سلیمان گرفته وام حسن

عجیب نیست اگر خال هاشمی‌ات را
شبانه روز کند کعبه استلام حسن

فدای قامت بنده نواز تو که نماز
به احترام قدت می‌کند قیام حسن

قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست
رکوع بی تو رکوعی‌ست ناتمام حسن

به اتفاق برادر به حشر گر برسی
به جذبه خیره شود چشم خاص و عام حسن

پیمبران متحیر به خویش می گویند
بود کدام حسین و بود کدام حسن؟

به خشت خشت ستون های عرش رب کریم
نوشته با قلم حُسن، یا امام حسن

شکست شیشه‌ی خون دل شما روزی
به دست سوده‌ی الماس های شام حسن

صلات ظهر، چه تشییع بی نظیری شد
به لطف بدرقه‌ی تیرها ز بام حسن

میلاد حسنی

  • ناخوانده
آن که در بین کریمان کرمش بیشتر است
به کسی کم هم اگر داد کمش بیشتر است

خال ابروی تو بر حسن تو میافزاید
این ترازو که تو داری گرمش بیشتر است

عشق از حسن حسن حصن حصین ساخته است
شاد باد آن که در این عشق غمش بیشتر است

از حسن دم زدم و دست حسینم دادند
گاه شان صله از محتشمش بیشتر است

سر تقسیم کرم بیشتر است از همه کس
قسمت آن که به قاسم قسمش بیشتر است

خاک اگر در بر معصوم طلا میگردد
حسن از بقیه طلای حرمش بیشتر است

این امیر عرب در وطن خویش غریب
عجب این است که یار عجمش بیشتر است

علمش ریشه زد و سبز شد و دانستم
اثر گریه کنار علمش بیشتر است

عطر او در نفسم ریخت دلم خالی شد
نفس روح فزا بازدمش بیشتر است

ما در این میکده گشتیم و پی آب حیات
دست بردیم به جامی که سمش بیشتر است...

محمد زارعی
  • ناخوانده

دلت را خانه ی ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من

بیفشان قطره ی اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من

اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن بازآ
در این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من

به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی ،مهیا کردنش با من

چه خوردی روزی امروز، ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور؟، تامین فردا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من

اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس امضا کردنش با من

ژولیده نیشابوری

  • ناخوانده

بمبی که سوز عشق تو در جان ما گذاشت
چندین هزار کشته و زخمی به جا گذاشت

چشمان عاشقت  که مرا تا خدا کشاند
قانون سختِ جاذبه را زیر پا گذاشت

پل زد کمان ابروی تو بر پل صراط
دریای عَفو در عطشِ کربلا گذاشت

دریا که دستِ تو، ملوانان که مستِ تو
بر کشتی‌اش چه خوب خدا ناخدا گذاشت

آتش کجا اثر به جمال خلیل داشت؟
داغِ تو شعله روی دل خیمه‌ها گذاشت

ای کاش در غلاف، دو پایش شکسته بود
تیغی که دست بر رگِ خون خدا گذاشت

دستانِ بی حیای شب از آسمان به زور
خورشید را گرفت و سرِ نیزه‌ها گذاشت

…گریه امان نداد وَ ابهام شعر من
سرپوش روی عاقبتِ ماجرا گذاشت

عباس احمدی

  • ناخوانده

می شود بر شانه‌ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد

هردم ای آیینه! با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد، سر در گریبان گریه کرد

خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید
پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد

 از شکوه تو زن آوازه‌ خوان لکنت گرفت
با نوای ربنای تو نگهبان گریه کرد

تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت
تازیانه زخم‌هایت را فراوان گریه کرد
::
بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین
بی صدا زیر عبا شاه خراسان گریه کرد

حسین عباسپور

  • ناخوانده

رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد

تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد

مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم
مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد

آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند
دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد

ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟
در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد

یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد
یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد

تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت
تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد

آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست
بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد

میلاد حسنی

  • ناخوانده

موسی شدی تا قوم تو تنها نباشد
تا سد راه شیعیان دریا نباشد

اعجاز کردی و شدی باب الحوائج
گرچه در ِ زندان به رویت وا نباشد

یک عمر در زنجیر بوده دست و پایت
تا جسم تو درگیر این دنیا نباشد

تا آخر عمرت بنا شد حبس باشی
ای کاش آزادی ِ تو فردا نباشد

معصومه را دست رضا دادی و گفتی:
کاری بکن یک روز هم تنها نباشد

اما اگر مجبور بودی به جدایی
آن روز دیگر مثل عاشورا نباشد

سیدمسعود طباطبائی

  • ناخوانده
این قدر بین رفتن و ماندن نمان بمان
پیرم مکن ز بار غمت ای جوان بمان

مهمان نُه بهار علی! پا مکش ز باغ
نیلوفر امانتی باغبان بمان

ای دلشکسته، آه تو ما را شکسته است
ای پر شکسته، پر مکش از آشیان بمان

دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند
ای همنشینِ این دل بی همزبان بمان

راضی مشو دگر به زمین خوردنم، مرو
بازی نکن تو با دل این پهلوان، بمان

روی مرا اگر به زمین می زنی بزن
اما بیا به خاطر این کودکان بمان

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
این قدر بین رفتن و ماندن نمان بمان

محسن عرب‌خالقی
  • ناخوانده

جارو نکن عزیز من این خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور

بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور

بنشین کنار بی کسی‌ام چون نمی‌‌شود
آباد کرد خانه‌ی ویرانه را به زور

پژمرده‌ای و از همه‌ی اسم‌های تو
یادآور است روی تو "ریحانه" را به زور

مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می‌کند پس از تو در خانه را به زور

ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور...

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی میخانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما ز سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که درِ خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرینِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در موی دخترانِ کسی شانه‌ای شوی
::
روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی میخانه‌ای شوی»

حسین جنتی

  • ناخوانده