ای خندههایت بخیهیِ زخمِ فراموشی
ژرفِ تُهی! تنهاییِ بعد از هماغوشی!
در عشق، گاهی چارهای غیر از خیانت نیست؛
گاهی اگر سودابه هم باشی، سیاووشی...
یک عمر جادو کرد و جنبل، آخرش دیدیم
بیرون نیامد از کُلاهِ عشق، خرگوشی
این شیرِ بی یال و دُم و اِشکَم، خودش ماندهست
در دامها، چشمْانتظارِ مُعجِزِ موشی!
من پنجمین دیوارِ زندانِ خودم هستم
دیگر نماند ای اسمِ شب! نه چشم و نه گوشی...
دیوانهام کرده ست این دلتنگیِ کافر
آه ای غم ات ذکرِ تکلّمهای خاموشی!
شد سجده طولانی، گمان کردی مسلمانم؟
سُبحانَ مَن...، سُبحانَکَ ....، آه از فراموشی!
عبدالحمید ضیایی
- ۰ نظر
- ۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۹:۵۶