ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

لعنت به تو فرات! به موجت به بسترت
لعنت به قطره قطره آب محقرت

این ننگ تا قیام قیامت وبال تو
پیش ات حسین تشنه و نوشیده کافرت!

خود را منافقانه "گوارا" مخوان! که خوب
در کربلا عیان شده آن روی دیگرت

"خاک" از شراره های عطش کاست در حرم
ای آب، تف به غیرت از خاک کمترت

تیری که از زیارت شش ماهه می رسید
گفت از گلوی خشک، نشد حیف باورت

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان برابرت

باید از اینکه هست گلآلوده تر شوی
آب فرات... تا به ابد خاک بر سرت!

حسین زحمتکش

  • ناخوانده
آمدی تا که بفهمیم وفا یعنی چه
بذل خون در قدم خون خدا یعنی چه

همه از  پنجه‌ی سقای ادب دانستیم
معنی پنج تن آل عبا یعنی چه

رفت و برگشت تو از  علقمه آموخت به ما
معنی مروه چه بوده است و صفا یعنی چه

آمدی و به همه بعد علی فهماندی
راز شقّ‌القمر و فرق دو تا یعنی چه

چشم دادی که نیافتد به حرم، چشم کسی
یاد دادی به دو عالم که حیا یعنی چه

آب بر آب فکندی که بدانند آن قوم
هست دریا چه کسی؟ آب بقا یعنی چه

دم آخر که تو را یافت برادر، بی دست
دید فریاد اخا ادرک اَخا یعنی چه

عباس احمدی
  • ناخوانده

 

به عزت و شرف لا اله ‌الا الله
که مرده‌ های عمودی رسیده‌اند از راه

جنازه های روان، بی نیاز از تشییع
شکسته خسته تر از دل، کشیده تر از آه

گواه باش به روز جزا تو ای الله
که تا هنوز نفس می کشیم و با اکراه؛

میان این همه تابوت راه می افتیم
بدون آن که بدانیم راه را از چاه

کجاست مقصدمان: لا اله الا الله
کجاست مقصد تابوت: گورهای سیاه

به زیر شانه تابوت آرزوهامان
یکی سپید سعادت، یکی سیاه گناه

لذا جنازه ی ما بر زمین نمی ماند
به عزت و شرف لا اله ‌الا الله

سیداکبر میرجعفری

 

  • ناخوانده

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پی ابقاء قَد قامَت به ظهر روز عاشورا
برای گفتن اللّه اکبر، اکبر آوردم

برای کشتن دونان به دشت کربلا یا رب
چو عباس همایون فر، امیر لشگر آوردم

پی آزادی نسل جوان از بند استعمار
برادرزاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم

اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد
برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم

برای آن که قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مرکب ها، خدایا پیکر آوردم

علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم

به پاس حرمت بوسیدن لب های پیغمبر
لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد طشتی
من اینک سر برای زینت طشت زر آوردم

برای آن که همدردی کنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم

من ژولیده می گویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

ژولیده نیشابوری

  • ناخوانده
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده
در دل دریای دشمن بی مهابا ایستاده

لرزه می افتد به جان خیل دشمن از خروشش
وز نهیبش قلب هستی، نبض دنیا ایستاده

می گذارد پای بر فرق شط از دریا دلی ها
وه چه بشکوه و تماشایی است دریا ایستاده

گر چه زینب زیر بار داغ ها از پا نشسته
تکیه کرده بر عمود خیمه ها، تا ایستاده

او که دارد فطرتی نازک تر از آیینه حتی
در مصاف خصم؛ چون کوهی ز خارا ایستاده

با غریو «ما رایت فی البلا الا جمیلا»
پیش روی آن همه زشتی چه زیبا ایستاده!

از قیام کربلا این درس را آموخت باید:
ظلم را نتوان ز پا انداخت الا ایستاده

این پیام تک سوار ظهر عاشوراست یاران:
مرگ در فرهنگ ما زیباست اما ایستاده

محمدعلی مجاهدی
  • ناخوانده

آتش چقدر رنگ پریده است در تنور
امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور؟

این ردّ پای قافله‌ی داغ لاله هاست؟
یا خون آفتاب چکیده است در تنور؟

این گل‌فروش کیست که یک ریز و بی امان
شیپور رستخیز دمیده است، در تنور

چون جسم پاره‌پاره‌ی در خون تپیده‌اش
فریاد او بریده‌بریده است در تنور

از دودمان فتنه‌ی خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیده است، در تنور

جز آسمان ابری این شام کوفه سوز
خورشیدِ سر بریده که دیده است در تنور؟

دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سر بریده، دویده است در تنور؟

امشب چو گل شکفته‌ای از هم، مگر گلی
گل‌بوسه از لبان تو چیده است، در تنور؟

در بوسه‌های خواهر تو، جان نهفته است
جانی که بر لب تو رسیده است، در تنور

آن شب که ماهتاب، تو را می‌گریست زار
دیدم که رنگ شعله پریده است، در تنور

محمدعلی مجاهدی

  • ناخوانده
تا گریه بر حسین تمنای خلقت است
بین من و تمام ملائک رقابت است

نزدیک می‌کند دل ما را به هم حسین
این اشک روضه نیست، که عقد اخوت است

مقبول اگر شده‌ست نمازی که خوانده‌ایم
مُهر قبولی‌اش به خدا مهر تربت است

ما از غدیر، سینه‌زن کربلا شدیم
این دست‌های رو به خدا دست بیعت است

پیدا شدیم هرچه در این راه گم شدیم
یعنی فقط حسین چراغ هدایت است

قرآن و منبر و دو سه خط روضهٔ عطش
ساعات خوب هفته همین چند ساعت است

حالا که بغض، بسته به من راه حرف را
مقتل بخوان که موقع ذکر مصیبت است

سعید پاشازاده
  • ناخوانده

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد
چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد 

همه ی آنچه روضه خوان می گفت پشت این چشم بسته می دیدم
بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

عبد بودن ، غلامتان بودن آرزوی محال و دوری بود
هرکجا سر زدم نشد امّا وسط روضه ی تو کم کم شد 

در زمین ما در آسمانها هم جمع پیغمبران عزادارت
سینه زن نوح ، گریه کُن عیسی ، روضه خوان غم تو آدم شد 

رشته اتّصال من با تو نخ پرچم سیاه هیأت بود
من که ممنونم از علمدارت باز دستم دخیل پرچم شد 

معتقد بودم از همان اول عشق یعنی حسین یعنی تو
وسط روضه ی سه ساله و شام اعتقادم به عشق محکم شد 

راستی دخترم همین امشب تشنه ی آب شد لبش خشکید
یادم افتاد چشم نم دارت با نگاه رقیّه پر غم شد

یادم آمد که مشک بی سقّا التماس لب تو را می کرد
یادم آمد رسیدی و قدّت از کمر تا شد از کمر خم شد

محسن ناصحی

  • ناخوانده

زنی به هیأت دوشیزه‌های دربار است

که چشم روشن او قهوه‌های قاجار است


مرا کشیده به صد سال پیش و می‌گوید:

برای شاعر مشروطه، عاشقی عار است


مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی

خجالتم بدهد، بهتر از تو بسیار است


دو چشم عطری او آهوان تاتار است

زنی که هفت قدم در نرفته عطار است


شبی گره شد و روزی به کار من افتاد

زنی که حلقه‌ی موی طلایی‌اش دار است


به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر

به خنده گفت که در انتقام، مختار است


زنی که در شب مسعودی نشابورش

هزارها حسنک مثل من سر دار است


زنی که چارستون دل مرا لرزاند

چهلستون دلش، بیستون انکار است


زنی که بوی شراب از نفس‌زدن‌هایش

اگر به قم برسد، کار ملک ری زار است


اگر به ری برسد، ری اگر به وی برسد

هزار خمره‌ی چله‌نشین به می برسد


مهدی فرجی

  • ناخوانده

شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟


نیست از هیچ طرف، راه برون شد ز شبم

زلف افشان تو گردیده حصارم، چه کنم؟


از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته این ایل و تبارم، چه کنم؟


من کزین فاصله، غارت شده ی چشم توام

چون به دیدار تو افتد سر و کارم، چه کنم؟


یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟


سیدحسن حسینی

  • ناخوانده