گرگم و دربهدر خصلت حیوانی خویش
ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش
تا نفهمند خلایق که چه در سر دارم
سالیانی زده ام مُهر به پیشانی خویش!
منم آن ارگ! که از خواب غروز آمیزش
چشم واکرده سحرگاه به ویرانی خویش
رد شدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش
گاه دین باعث دلسنگی ما آدم هاست
حاجیان رحم ندارند به قربانی خویش
توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟!
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!
مُهر را پس بده ای شیخ که من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش!
حسین زحمتکش
- ۰ نظر
- ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۸