ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۷ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

جنگ با زهر چون که تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
 
زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد خشکی دهن است

علت وضعی چنین زهری
ناخودآگاه آب خواستن است

ای بمیرم در این مواقع هم
اولین دستگیر مرد، زن است

من از این چند نکته فهمیدم
روضه‌ی باز روضه‌ی حسن است

پیش چشم حسین شرمنده‌ست
که به هنگام مرگ در وطن است

پیش ارباب روضه‌اش این است
بر تنش وقت مرگ، پیرهن است

پیش آقای بی کفن از تیر
بر تن او دوتا دوتا کفن است

لخته‌های جگر اگر حرفند
تشت مثل لبی پر از سخن است

از بقیعش شناختم که حسن
روضه‌ی بی صدای پنج‌تن است

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

فکر توام و صحن و سرایی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری

له له زده‌ام تا بنشینم لب حوض و
فواره‌ای و آب‌نمایی که نداری

زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشه‌ی تنهایی جایی که نداری

کو کهنه رواقی که به قلبم بفشارد
هفتاد و دو تا کرب‌وبلایی که نداری

آنقدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدایی که نداری

بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه‌سرایی که نداری

پس می‌شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه‌ی لبریز عزایی که نداری

سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری

حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
در گوشه‌ی ایوان طلایی که نداری

ایوب پرندآور

  • ناخوانده
حرمت خیلی خوشگله آقا!
بایدم باشه، این‌جا ایرونه
این‌جا هر کی که از شما باشه
بی‌ضریح و حرم نمی‌مونه

من که این‌جا گدا نمی‌بینم
همه دارا میان به‌ درگاهت
شک ندارم گرفتن این مردم
حاجتاشونو تو قدم‌گاهت

از کنیزت یه نامه آوردم
از خودم هم یه چن‌تایی کفتر
مادرم خیلی دوستون داره
ولی آقا‌! خودم یکم بیشتر

مادرم آخرای دنیاشه
دیگه از جاش نمی‌تونه پاشه
اگه دارو می‌خوای بدی لطفاً
واسه زانوی مادرم باشه!

نمی‌تونه بیاد دیگه پیره
دلش اما هنوز پیشت گیره
دیدم آخه یه وقتایی میره
دامن خواهرت رو می‌گیره

من هنوزم شبیه دیروزم
اینو اشکم بهم نشون می‌ده
مرد که گریه نمی‌کنه لابد
شعرتون بغضمو تکون می‌ده

مجتبی سپید
  • ناخوانده
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاً
سری اش را پراز سوغاتی خوانسار کن لطفاً

بخوان آوازخوان! دارد دلم آرام میگیرد...
بزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاً

شش و هشتی بزن، شادم کن؛ امشب سخت غمگینم
بخوان! آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاً

غریبم قهوه چی اما گمان کن اهل این شهرم
به رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاً!

بگو تا غربت بعدی، چه مدت راه باید رفت
اگر دور است قربانت! نگو! انکار کن لطفاً

مرا امشب اگر رفتم که هیچ، اما اگر ماندم...
کمی مانده به هنگام اذان، بیدار کن لطفاً

عجب قلیان خوشکامی! چه آهنگی! خوشم آمد
بیا مَشدی، یکی دیگر برایم بار کن لطفا

مجتبی سپید
  • ناخوانده

چه اندوه فراوانی‌ست در این ناتوانی‌ها
کلاغ یاوه‌گوی و فرصت بلبل‌زبانی‌ها

دهانت را عوض کن تا ببینی مشکل ما نیست
اگر دیگر نمی‌گرییم با این روضه خوانی‌ها

شبان‌تر باش بعد از این وگرنه گوسفندان را
طعام گرگ خواهد کرد اینگونه شبانی‌ها

کدامین دست نفرین بر زمین گرممان کوبید
که حالی هم نمی‌پرسند از ما آسمانی‌ها

بیا ای دوست تا همچون گذشته جان هم باشیم
اگر چون من تو هم می‌ترسی از جولان جانی‌ها

روان شو جای اقیانوس در جوی خیابان نیست
روان شو تا مگر بگریزی از شهر روانی‌ها

بگیر از من غم و اندوه را، آن‌سان که می‌گیرد
هوای مرده را زاینده‌رود از اصفهانی‌ها

نمی‌بینی مگر مرگ است و مثل باد می‌آید
نمی‌بینی مگر از دست خواهد شد جوانی‌ها

حامد یعقوبى

  • ناخوانده

هر کسی نمی‌فهمد این همه زلالی را
بغض‌های بی رنگ حوض‌های خالی را

هرچه بود، مرگی بود... این خیال‌بافی نیست!
روی دار می‌بینم نقش‌های قالی را

عشق می‌رسد از راه، عمر می رود از دست
رنج زیستن دارد درد بی مجالی را

گیج‌بازی دنیا، سرخوش تغافل بود
طفلکم که باور کرد وهم خوش‌خیالی را

گفتی از بهار... اما عاقبت به بار آورد
خدعه‌ی زمستانی شاخه شاخه کالی را

در میان ما دیری‌ست شوق پر زدن مرده ست
خوب من! نمی بینی این شکسته بالی را؟

آسمان بی‌خورشید، ابرهای دل‌چرکین
مثل گریه پوشانده‌ست غصّه  این حوالی را

کوزه کوزه احساسم؛ لاله‌جینی‌ام ای دوست
عاشقی کن و مشکن این دل سفالی را

حسن خسروی‌وقار

  • ناخوانده

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌، اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی‌، برود، از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کنی‌، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌... نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

نجمه زارع

  • ناخوانده

آسمان می‌سوزد از سوز نوای آب آب
آه اگر در نینوا نم نم شود نایاب آب

حاجتِ بعد از نمازِ مادرِ بی‌شیر، شیر
چاره لب‌های خشک کودک بی‌تاب، آب

بین بیداری که غیر از تشنگی چیزی ندید
شاید این کودک ببیند قطره‌ای در خواب آب

روی لب‌هایش هزاران نکته تاول زده
روی هر تاول نوشته "یا اولی الالباب" آب
□□□
لب: خمار و چشم: مست و مشک: جام و اشک: می
می‌شود آماده‌ی مهمانی مهتاب آب

مرد دریا دل به سمت رود راه افتاده‌است
دارد از شوق ملاقاتش دلی شاداب آب

بیدل و دلدار کی از هم جدا خواهند شد
"تا ابد گرداب در آب است و در گرداب آب"

اشک می‌کوشد به هر نحوی شده جاری شود
تا بریزد پشت پای او کمی ارباب آب

تشنه برگشت از شریعه آبروی آب ریخت
از سر شرمندگی شد چکه چکه آب آب

موج‌ها آشفته، نبضش نامنظم می‌زند
از تمنای «برادر جان مرا دریاب» آب
□□□
آب می‌نوشند و نامش را به نیکی می‌برند
تا قیامت عکس سقا را گرفته قاب آب

حامد تجری

  • ناخوانده

ای حسن‌زاده! حسن در حسن‌اَت می‌بینم
روح توحید میان سخنت می‌بینم
 
روی لب‌های تو با نیزه نوشتند حسن
خط کوفی به عقیق یمنت می‌بینم
 
گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به‌هم‌ریخته زلف شکنت می‌بینم
 
پدری کرده‌ام و بوسه ز تو حق من است
اثر نعل به روی دهنت می‌بینم
 
پسرم‌، یوسف نجمه چه سرت آوردند؟
پنجه‌ی گرگ بر این پیرهنت می‌بینم
 
ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی
جای نیزه ز دو سو بر بدنت می‌بینم
 
قدری آرام بگیری، بغلت می‌گیرم
این چه وضعی‌ست که بر حال تنت می‌بینم
 
هر چه بالا بکشم سینه‌ی تو بر سینه
باز بر خاک بیابان بدنت می‌بینم

قاسم نعمتی

  • ناخوانده

گرفتم اینکه رفت از خاطر من این بداقبالی
چگونه سر کنم دور از تو با گهواره خالی

تبر در باغ کاری کرد با این میوه ی نورس
که حتی پخته شد از شعله‌های داغ او، کالی

من از لبخندهایت بر سر آن نیزه فهمیدم
که بعد از رفتنت دیگر غم‌انگیز است خوشحالی

پر و بال تو رشک جمله‌ی سنگین دلان گشته‌ست
که رفتی بر سر نی‌های کوفی با سبک بالی

دلم می‌خواست تا در تو ببینم قد کشیدن را
و حتی قد نداد این مدت اندک به یک سالی

اگر آن قبر کوچک را به پشت خیمه می‌دیدند
به من دیگر نمی گفتند زن‌ها؛ از چه می نالی؟

تکان دادم هزاران بار این گهواره را مادر!
ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی، ولی خالی...

پیمان طالبی

  • ناخوانده