ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را

ای نیمه ی مجروح من ای کاش با تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را

بعد از تو ای سرو شکسته تا قیامت
از خجلتم بالا نمی گیرم سرم را

باور نمی کردم که روزی پیش چشمم
از پا بیندازد غلافی همسرم را

تو بین آتش رفتی و من گُر گرفتم
حالا بیا و جمع کن خاکسترم را

هرشب حسن در خواب میگوید مغیره
دست از سرش بردار کشتی مادرم را

دیروز اگر در پیش طفلانم حرم سوخت
فردا بسوزانند با طفلان حرم را

از کربلا دیشب صدایی را شنیدم
انگار طفلی گفت عمه معجرم را...

محسن عرب‌خالقی
  • ناخوانده

آن رتبه را که هیچ کسی از ازل نداشت

زهرا همیشه داشت که چون خود مثل نداشت

 

از این جهت شبیه به پروردگار بود

که اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت

 

حتی اذانِ حیّ علَی الغربت علی

بی ذکر نام فاطمه خیرالعمل نداشت

 

شیعه دلش چنین ز غمِ در نمی شکست

مانند مرتضی اگر این خانه یل نداشت

 

هر چند سومین پسرش را بدون شک

در اوج عرش داشت ولی در بغل نداشت

 

سوگند می خورم به خود نام فاطمه

زهرا اگر شهید نمی شد اجل نداشت

 

مهدی رحیمی

  • ناخوانده

آری همین امروز و فردا بازمی‌گردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا بازمی‌گردیم

با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف
با پای خود یک روز اما بازمی‌گردیم

چون ابرها صحرا به صحرا برد ما را باد
چون رودها صحرا به صحرا بازمی‌گردیم

این زندگی مکثی‌ست مابین دو تا سجده
استغفراللهی بگو، ما بازمی‌گردیم

بین جماعت هم نماز ما فرادا بود
عمری‌ست تنهاییم و تنها بازمی‌گردیم*

ما عاقبت "انا الیه راجعون" بر لب
از کوچه بن‌بست دنیا بازمی‌گردیم

محمدمهدی سیار

* و لقد جئتمونا فرادا کما خلقناکم اول مره (همانا تنها به سوی ما آمدید، آن سان که در آغاز آفریدیمتان) انعام/۹۴

  • ناخوانده

داشت در یک عصر پاییزی زمان می‌ایستاد
داشت باران در مسیر ناودان می‌ایستاد

با لبی که کاربرد اصلی‌اش بوسیدن است
چای می‌نوشید و قلب استکان می‌ایستاد

در وفاداری اگر با خلق می‌سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می‌ایستاد

یک شقایق بود بین خارها و سبزه‌ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می‌ایستاد

در حیاط خانه گل‌ها محو عطرش می‌شدند
ابر، بالای سرش در آسمان می‌ایستاد

موقع رفتن که می‌شد من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می‌بردم بر آن، می‌ایستاد

موقع رفتن که می‌شد طاقت دوری نبود
جسممان می‌رفت اما روحمان می‌ایستاد

از حساب عمر کم کردیم خود را، بعد ما
ساعت آن کافه یک شب در میان می‌یستاد

قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می‌گفتم بمان، می‌ایستاد

ساربان آهسته ران کارام جانم می رود
نه چرا آهسته، باید ساربان می‌ایستاد

باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
باید اصلا در همان کافه زمان می‌ایستاد

کاظم بهمنی

 

  • ناخوانده

ای خنده‌هایت بخیه‌یِ زخمِ فراموشی
ژرفِ تُهی! تنهاییِ بعد از هماغوشی!

در عشق، گاهی چاره‌ای غیر از خیانت نیست؛
گاهی اگر سودابه هم باشی، سیاووشی...

یک عمر جادو کرد و جنبل، آخرش دیدیم
بیرون نیامد از کُلاهِ عشق، خرگوشی

این شیرِ بی یال و دُم و اِشکَم، خودش مانده‌ست
در دام‌ها، چشمْ‌انتظارِ مُعجِزِ موشی!

من پنجمین دیوارِ زندانِ خودم هستم
دیگر نماند ای اسمِ شب! نه چشم و نه گوشی...

دیوانه‌ام کرده ست این دلتنگیِ کافر
آه ای غم ات ذکرِ تکلّم‌های خاموشی!

شد سجده طولانی، گمان کردی مسلمانم؟
سُبحانَ مَن...، سُبحانَکَ ....، آه از فراموشی!

عبدالحمید ضیایی

  • ناخوانده

ما را دلی‌ است چون تن لرزان بیدها
ای سروقد! بیا و بیاور نویدها

باز آ و با نسیم نگاه بهاری ات
جانی دوباره بخش به ما ناامیدها

ما جمعه را به شوق تو تعطیل کرده ایم
ای روز بازگشت تو آغاز عیدها

بازآ که خلق را نکشاند به سوی خویش
بازار پرفریب مراد و مریدها

برگرد تا زمین و زمان را رها کنند
چپ‌ها و راست‌ها و سیاه و سفیدها

بسیار دسته‌گل که برای تو چیده‌ایم
این خاک غرقه است به خون شهیدها

خون حسین می‌چکد از نیزه‌ها هنوز
برگرد و انتقام بگیر از یزیدها...

افشین علاء

  • ناخوانده

هرچه هلاک می کند
هرچه بلاک می شوم
باز به شوق دیدنش
لینک به لینک می روم
تا برسم به پیچ او

صفحه ی اینستاگرام
با گل رخ نمای آن
سبزه نگار شوخ و شنگ
های کلاس و خوش پلان
چشم نواز و خوش ویو

هشتک عکس و مطلبش
لاکچری تر از همه
وُیس فرست و نخبه در
فن بیان و دکلمه
مزه پران و بذله گو

لایو گذار و زبده در
کار کلیپ و دابس مش
لایک خورش زبان زد و
صحبت پیچ و فالواش
خانه به خانه، کو به کو

سلفی قهوه خوردن و
مارلبرو کشیدنش
روح به جسم می دمد
تا چه رسد به دیدنش
چهره به چهره رو به رو

دست به کار چت شدم
تا بنویسم ای خدا
قصه ی عاشق شدنِ
این دل ورپریده را
نکته به نکته، مو به مو

پاسخ منفی اش اگر
سِند شود به پی وی ام
راه می افتد اشک من
دجله به دجله، یم به یم
چشمه به چشمه، جو به جو

مصطفی مشایخی

  • ناخوانده

سلام دختر مشروطه‌خواه تبریزی
بدون اسب و کتل نیز فتنه‌انگیزی

رواق هشتی ابروت: موزه‌ی قاجار
تراش و طرح تنت: دستباف تبریزی

به حکم موی تو از خیل سربه‌دارانم
خودت مگر که به خونخواهی‌ام به پا خیزی

خوشا به من که مرا با هزار سودایم
هزار مرتبه از موی خود بیاویزی

خوشا سیاست ابروی تو که از چپ و راست
گرفته نصف جهان را بدون خونریزی

من از تصوف عطار خون به دل دارم
تو از مغازله‌ی شهریار لبریزی

تو شاهزاده‌ای و شاعری زیاده‌طلب
به پیشگاه تو آورده شعر ناچیزی

علیرضا بدیع

  • ناخوانده

هرکس بهای عشق را سنگین بپردازد
در زندگی کمتر به آن و این بپردازد

تاوان بی‌تدبیری سلطان محمد را
آخر چرا سلطان جلال‌الدین بپردازد؟

اسب سیاست خرج و برج خویش را دارد
هرکس که می‌چسبد به قاچ زین بپردازد

ما ریختیم این زندگی را پای نام و نان
خرج و خراجش را نباید دین بپردازد!

فرهاد عشقش کوه‌کندن بود و تاوانش
در طول تاریخ از چه رو شیرین بپردازد؟

تاوان تهمت‌های بیش از ده برادر را
ظلم است اگر هر روز بنیامین بپردازد

وقت است دنیا از خدا قدری بیاموزد
سهم مرا بی‌تهمت و توهین بپردازد

محمود اکرامی

  • ناخوانده

شکاف آیا دلیلش چیست وقتی خانه در دارد
کسی باید که از این راز کعبه پرده بردارد

به دنبال چه می‌گردند گرد کعبه حاجی‌ها؟
به غیر از آن شکاف حیدری چیزی مگر دارد؟

بیا و سنگ حیدر را بزن بر سینه ای حاجی
که از خشت و گل  این خانه لطفی بیشتر دارد

بیا! هرکس علی را دیده باشد کعبه را دیده
شکافی بر تن کعبه است که مولا به سر دارد

لباس کعبه را هر سال گیرم نو کنند اما
لباس نو به زخم کهنه‌ی او کی اثر دارد؟

دهان کعبه را بایست هم با نقره می‌بستند
که از اسرار صاحبخانه و مهمان خبر دارد

من از جهل عرب حیران که شق‌الکعبه را دیده
و از پیغمبر خود خواهش شق‌القمر دارد

علی را این و آن نون لنا خواندند و فهمیدم
چرا مولا همیشه با خودش  تیغ دوسر دارد

محمدحسین ملکیان

  • ناخوانده