ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

با پای لنگ و دربه‌درِ پابرهنه‌ها

جا‌مانده‌ایم از سفر پابرهنه‌ها


ای کاش دیدگان ترم جاده می‌شدند

چون چشمْ فرش در گذر پابرهنه‌ها


پروانه‌ها در آتش تو جمع می‌شوند

در اتحاد شعله‌ور پابرهنه‌ها


بال و پر عقیم مرا ای طبیب من!

سنجاق کن به پال و پر پابرهنه‌ها


در پیشواز زائر تو صف کشیده‌اند

خیل فرشته دور و بر پابرهنه‌ها


هر موکب عزای تو میخانه‌ای شده

مِی بوده است همسفر پابرهنه‌ها


در جاده‌ای ستون به ستون مست می‌شوند

این است سُکر، از نظر پابرهنه‌ها


عمری دچار عقل شد از فرط جهل خود

هر کس گذاشت سربه‌سر پابرهنه‌ها


ای کاش چله‌ی همه حسن ختام داشت

مثل محرم و صفر پابرهنه‌ها


محمد شریف

  • ناخوانده

چنان شمعی که از اطرافیان پروانه می‌سازد
حسین بن علی (ع) از عاقلان دیوانه می‌سازد

حریمش جای عرش و فرش را با هم عوض کرده است
که جبریل امین در بارگاهش لانه می‌سازد

به عبدش شأن بیت‌الله بخشیده است از این رو
لباس مشکی او کعبه از دیوانه می‌سازد

ندارم بیم عیشم را که یک عمر است یار من
کبوترهای صحن خویش را با دانه می‌سازد

هوای مست‌های خویش را دارد که پی‌در‌پی
میان کوچه‌های شهر ما میخانه می‌سازد

کسی که ساکن شهرش شد اسمش کربلائی نیست
بهشتی می‌شود هرکس در آنجا خانه می‌سازد

طبیبان بارها گفتند این غم را علاجی نیست
دگر غیر از هوای کربلا بر ما نمی‌سازد

پیمان طالبی

  • ناخوانده

مگیر از زائرانت لحظه ای فیض زیارت را

مبند اینگونه بر یاران خود راه سعادت را


گدایانت به شوق وصل می آیند و میگویند

مگیر ای شاه از ما پاپتی ها این محبت را


نجف تا کربلا عشق است موکب موکبش رحمت

خدا بخشیده انگاری به خدامت سخاوت را


چنان گرد تو می ایند خلق الله از هر سو

تداعی میکند هر اربعین روز قیامت را


تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه ها رفتی

و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را


اگر داغی به پا دارند تاول نیست میدانم

زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را


سیدمحمدحسین حسینی

  • ناخوانده

کعبه‌ای خونین فراخوانده سپاه فیل را
تا ببینی بار دیگر بارش سجیل را

با لب خشکیده افتاده است آنکه گر لبی
تر کند تا خیمه‌گاهش می کشاند نیل را!

لیلة‌القدری که می‌گفتند عاشورای اوست
دفعتا افتاده تا معنا کند "تنزیل" را!

عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان
از قفا باید ببری حلق اسماعیل را

روی آیات شریفش، خصم مرکب تاخته
روی قرآنی که مؤمن کرده است انجیل را

پیکرش بر خاک صحرا ماند و این ظلم عظیم
روز محشر حق به جانب می‌کند قابیل را

خود به قبض روح، پیش آمد خدا آن دم که دید
در کنارش، پیکر بی‌جان عزرائیل را...

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

قامتت مصداق قامت را کفایت می‌کند
ناله‌هایت یک قیامت را کفایت می‌کند

خواهرم شب‌ها کمی با دختران من بخند
غصه‌ی من روزهایت را کفایت می‌کند

خیمه‌ها امن است خواهر جان که پیشانی من
سنگ‌های این جماعت را کفایت می‌کند

گرچه در گودال سر را می‌برند و می‌برند
حنجر من بوسه‌هایت را کفایت می ‌کند

لحظه پامال اسبان استراحت کن کمی
پیکر من چند ساعت را کفایت می‌کند

در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم
جامه‌ی من جشن غارت را کفایت می کند

گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش
سوز شب‌های اسارت را کفایت می کند

حسین زحمتکش

  • ناخوانده

لعنت به تو فرات! به موجت به بسترت
لعنت به قطره قطره آب محقرت

این ننگ تا قیام قیامت وبال تو
پیش ات حسین تشنه و نوشیده کافرت!

خود را منافقانه "گوارا" مخوان! که خوب
در کربلا عیان شده آن روی دیگرت

"خاک" از شراره های عطش کاست در حرم
ای آب، تف به غیرت از خاک کمترت

تیری که از زیارت شش ماهه می رسید
گفت از گلوی خشک، نشد حیف باورت

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان برابرت

باید از اینکه هست گلآلوده تر شوی
آب فرات... تا به ابد خاک بر سرت!

حسین زحمتکش

  • ناخوانده
آمدی تا که بفهمیم وفا یعنی چه
بذل خون در قدم خون خدا یعنی چه

همه از  پنجه‌ی سقای ادب دانستیم
معنی پنج تن آل عبا یعنی چه

رفت و برگشت تو از  علقمه آموخت به ما
معنی مروه چه بوده است و صفا یعنی چه

آمدی و به همه بعد علی فهماندی
راز شقّ‌القمر و فرق دو تا یعنی چه

چشم دادی که نیافتد به حرم، چشم کسی
یاد دادی به دو عالم که حیا یعنی چه

آب بر آب فکندی که بدانند آن قوم
هست دریا چه کسی؟ آب بقا یعنی چه

دم آخر که تو را یافت برادر، بی دست
دید فریاد اخا ادرک اَخا یعنی چه

عباس احمدی
  • ناخوانده

 

به عزت و شرف لا اله ‌الا الله
که مرده‌ های عمودی رسیده‌اند از راه

جنازه های روان، بی نیاز از تشییع
شکسته خسته تر از دل، کشیده تر از آه

گواه باش به روز جزا تو ای الله
که تا هنوز نفس می کشیم و با اکراه؛

میان این همه تابوت راه می افتیم
بدون آن که بدانیم راه را از چاه

کجاست مقصدمان: لا اله الا الله
کجاست مقصد تابوت: گورهای سیاه

به زیر شانه تابوت آرزوهامان
یکی سپید سعادت، یکی سیاه گناه

لذا جنازه ی ما بر زمین نمی ماند
به عزت و شرف لا اله ‌الا الله

سیداکبر میرجعفری

 

  • ناخوانده

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پی ابقاء قَد قامَت به ظهر روز عاشورا
برای گفتن اللّه اکبر، اکبر آوردم

برای کشتن دونان به دشت کربلا یا رب
چو عباس همایون فر، امیر لشگر آوردم

پی آزادی نسل جوان از بند استعمار
برادرزاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم

اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد
برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم

برای آن که قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مرکب ها، خدایا پیکر آوردم

علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم

به پاس حرمت بوسیدن لب های پیغمبر
لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد طشتی
من اینک سر برای زینت طشت زر آوردم

برای آن که همدردی کنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم

من ژولیده می گویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

ژولیده نیشابوری

  • ناخوانده

ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم

باید سبک عبور کنم از خیال سود
باید خلاص از تب و تاب ضرر شوم

آزاد از مثلث تزویر و زور و زر
آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم

باید عوض شوم چه به چپ چه به راست، ها
بهتر اگر نمی شود از بد بتر شوم

از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است
از خوب می شود که در این ماه، سر شوم

این ماه می شود که شوم چیز دیگری
یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم

یک چیز دیگری که نباید به وهم هم
یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم

خیر مجسم است محرم، بعید نیست
این ماه، تا ابد تهی از هرچه شرشوم

حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر
چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم

شب با یزید باشم و فردای انتخاب
قربانی حسین، نخستین نفر شوم

اینک، ندای: «کیست که یاری کند مرا»
ماه محرم است مبادا که کر شوم

ماه محرم است که بیتاب جستجو
در خود همه فرو روم از خویش بر شوم

وقتش رسیده است بگیرم علم به دوش
تکیه به تکیه سینه زنان نوحه گر شوم

وقتش رسیده است که چون باد روضه خوان
کوچه به کوچه مویه کنان در به در شوم

وقتش رسیده است خرابه خرابه آه
وقتش رسیده لاله کوه و کمر شوم

فرزند من کجاست؟ چه دارد؟ چه می کند؟
ماه محرم است نباید پدر شوم

آیا پدر که خاک بر او خوش _ چه گفت و رفت؟
ماه محرم است، نباید پسر شوم

باید که بی خبر شوم از هرچه هست و نیست
از ماجرای خون خدا باخبر شوم

ماه محرم است نباید هبا روم
ماه محرم است نباید هدر شوم

وقتش رسیده است که خلع جسد کنم
وقتش رسیده است که از خود بدر شوم

بر موج گریه، چشم در این ماه، حفره ای است
باید که سرخ، لایق چشمان تر شوم

باید که چشم داشته باشم نه حفره، ها!
باید شراب گریه خون جگر شوم

بر سوز آه، سینه در این ماه، دوزخ است
باید که گرم، در خور شعله، شرر شوم

باید که سینه داشته باشم نه دوزخ، آه
باید لهیب آتش آه سحر شوم

آتش گرفته خیمه _ داماد کربلا
سینه به سینه سوز شوم، شعله ور شوم

بارانی است دیده خاتون اهل بیت
چشمه به چشمه اشک شوم پرده در شوم

وقتش رسیده است که با گریه بر حسین
چون قصه حسین به عالم سمر شوم

وقتش رسیده است که آیینه دار شمس
وقتش رسیده است غلام قمر شوم

دور سر بریده تن پاره علی
پرواز را کبوتر بی بال و پر شوم

تشییع دستهای علمدار آب را
وقتش رسیده است که آسیمه سر شوم

وقتش رسیده خطبه شوم، خطبه ای بلیغ
وقتش رسیده شعر شوم، شعر تر شوم

وقتش رسیده شاعر و شمشیر و هو! هلا!
وقتش رسیده شیر شوم شیر نر شوم

ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ
آماده ام که محرم خون و خطر شوم

با ناله ی حضرت سجاد از سحر
تا شام سرخ آمده ام، همسفر شوم

ماه محرم است و نماز حسین را
آماده ام، حواله اگر شد، سپر شوم

وقتش رسیده است یزید پلید را
همچون زبان زینب کبری تشر شوم

وقتش رسیده است که در چشم ابن سعد
چونان به چشم شعر لعین نیشتر شوم

وقتش رسیده حرمله نابکار را
گردن به شعر گیرم و تیر و تبر شوم

مرد خدا به غیر شهادت هنر نداشت
وقتش رسیده است که اهل هنر شوم

وقتش رسیده است که مختارگونه سرخ
با قاتلان خون خدا در کمر شوم

یعنی به کینه خواهی اولاد فاطمه (س)
شمشیر بر کشم به شب و حمله ور شوم

قرعه به نام من اگر افتد، خوشا که من
خونی قوم بی نسب بی گهر شوم

با دست من خدا بکشد زنده زندشان
من، پل برای رفتنشان تا سقر شوم

از اسبشان به زیر در آرم به چابکی
در خونشان به شیرجهی تند تر شوم

بر تن کنم به رزم ستم چار آینه
چشته خوران بی سر و پا را چغر شوم

چیزی به جا نمانمشان از چهاربند
زی چار میخ نکبتشان راهبر شوم

سرهایشان به نیزه بر آرم یکی یکی
حکم قصاص، حکم قضا و قدر شوم

آتش کشم به خیمه و خرگاهشان به خشم
نیزه به نیزه در پیششان سر به سر شوم

شیر ؟ از عسل بچشم طعم مرگ را
در کامشان به تعمد قوی فجر شوم

سقای مرگشان شوم از جانب خدای
رهبانشان به مهلکه جوی و جر شوم

ماه محرم آمده پا در رکاب خون
در خون خویش آمده ام مستقر شوم

بر چشم دشمنان قسم خورده علی (ع)
مانند تیر آمده ام کارگر شوم

با این جماعت عقب افتاده جهول
یک کوچه هم مباد، شبی هم گذر شوم

نداند! نمی توانم هرگز نمی شود
از تو به جهل، آدم عصر حجر شوم

تیزند و تند و تمسخر و طعنه طریقتشان
نه! نه! نمی توانم، شیر و شکر شوم

نرمش گذشته از من و با این گروه سخت
نه! نه! نمی توانم از این نرمتر شوم

پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان
پر هیب مرگشان هم در هر مقر شوم

از سایه ام هراس بیفتد به خوابشان
کابوسشان هر آینه از هر نظر شوم

ماه محرم آمد و افسوس می رود
آماده ام که راهی ماه صفر شوم

مرتضی امیری اسفندقه

  • ناخوانده