ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴۱ مطلب با موضوع «شعر آزاد» ثبت شده است

دو هواییم؛ دمی صاف و دمی بارانی
ما همانیم، همانی که خودت می دانی

پیش بینی شدن حال من و تو سخت است
دو هواییم... ولی بیشترش توفانی

آخرین مقصد تو شانه ی من بود؛ نبود؟
گریه کن هرچه دلت خواست، ولی پنهانی

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید
رو به این پنجره ی در شرف ویرانی

باز باید بکشی عکس پریشان مرا
گوشه ی قابِ همان روسری لبنانی

آب با خود همه ی دهکده را خواهد برد
اگر این رود، زمانی بشود طغیانی

حسنا محمدزاده

  • ناخوانده

دلم جزیره ی اندوه است ولی کنار تو می خندم
چقدر پیش تو خشنودم، چقدر پیش تو خرسندم

از ابتدا تو اگر بودی، اگر چراغ تو روشن بود
به شب دخیل نمی بستم، دل از ستاره نمی کندم

در این کرانه من آن رودم که جز به عشق نپیمودم
روان شدم که به دریایی به جز تن تو نپیوندم

اگرچه دیده تو را ای یار ندیده بود ولی انگار
همیشه دل نگران بودم برای چشم تو دلبندم

جز اینکه ناپدری کردم مگر بدِ دگری کردم؟
قدم شکست ولی نشکست قسم به موی تو سوگندم

مجال گریه اگر باشد دلی سبک کنم از اندوه
فقط به خاطر فرزندم... فقط به خاطر فرزندم

امیرحسین الهیاری

  • ناخوانده
مرا کشتند و تن کردند رخت سوگ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغان سوگوارانم

مرا از لشکر دشمن هراسی نیست، می‌ترسم
که جانم را بگیرند آخر سر جان نثارانم

قطاری کهنه ام، اما چه جای شکوه از مردم؟!
شکسته شیشه‌ام را سنگ لطف همقطارانم

تو را با دیگران می بینم و در "صبر" می‌سوزم
کی‌ام من؟ روزه‌داری در میان روزه‌خوارانم

به تو اصلا نمی آیم، به تو ای خوبی مطلق
کنار تو چنان عکس رضاخان در جمارانم!

تو هم نه، دیگری با چشم مستش میکشد ما را
امید زنده ماندن نیست، شمعی زیر بارانم...

حسین زحمتکش
  • ناخوانده

جُز حیدر و خاندانِ او هرچه ولی‌ست
سوگند به خورشید که سنگِ بدلی‌ست

دانی که چه کرد ابنِ‌ملجم آن‌روز؟
شمشیر درآورد که این "فرقِ" علی‌ست!

حسین جنتی

  • ناخوانده

عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را
ترسم که به پایان نرسانم رمضان را

آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟
شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را

باید که به دادم برسد آن که به من داد
لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را

تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم
انکار کنم این غم حاجت به بیان را

یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم!
تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را

آن وقت تو مال من و من مال تو باشم
با جذبه ی یک اخم برانم همگان را

شیرین خسروی

  • ناخوانده

گریزان از نگاه من، گریزان از جهان بودی
پری بودی، پریشان بودی اما مهربان بودی
.
گذشتن از تو پیرم کرد، تنهایی اسیرم کرد
تو اما سال ها در خاطرات من جوان بودی

حواشی از تو دورم کرد، تنهایی صبورم کرد
تو نقش اصلی اوج و فرود داستان بودی

خبر دارم که از این خانه غمگین کجا رفتی
کنار ماه هر شب در میان آسمان بودی

خبر دارم برای تو یکی از دیگران بودم
خودت گفتی برای من یکی از دیگران بودی

امیرعلی سلیمانی

  • ناخوانده

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

 کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم

 شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -

 چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...

 چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم

 من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم

فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم

شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم

 سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم

 گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم

 صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم

 سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده

یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار
یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار

یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست
یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار

ای مرد نباید سخن از درد بگویی
در سینه‌ی خود هرچه که درد است، نگه دار

دور از توام و مثل تو دوروبر من نیست
مثل من اگر دوروبرت هست، نگه دار

عشق آخر خطّ است اگر، قصّه‌ی ما را
همواره در این کوچه‌ی بن‌بست نگه دار

علیرضا قنبری

  • ناخوانده

افتاده‌ایم برق زنان بر بلور هم
پیش همیم و بی‌خبریم از حضور هم

در تُنگ ِ تَنگ خُلقی دنیا من و دلم
خو کرده‌ایم مثل دو ماهی به گور هم

وقتی که عشق صورت خود را در آب دید
ماندند آه و آینه سنگ صبور هم

من در تبت اسیرم و تو تشنه‌ی منی
افتاده‌اند ماهی و دریا به تور هم

ازذره‌هات می‌گذرد بند بند من
پس تور و آب با خبرند از عبور هم

دورند اگرچه روز و شب از همدگر ولی
فارغ نمی‌شوند شبی از از مرور هم

مرتضی حیدری آل‌کثیر

  • ناخوانده

در آستان وحشت از پایان پذیرفتن
دیگر چه سود از داستان تازه‌ای گفتن؟

وقتی چراغ آخرِ این خانه خاموشی‌ست
آن به که باشد سرنوشتم ناگهان خفتن

دارد زبان من گره در ناخن تدبیر
گوش تو با تقدیر دارد عهد نشنفتن

نفرین به من، اما چه باید کرد؟ کوتاه است
دستِ غبار از آسمان خاطرت رفتن

پاییزم، آری محض پاییزم، چه می‌گویی؟
شاید تماشایی ندارد باغِ نشکفتن

ای موج! زنجیر تو را دریا به کف دارد
بیهوده با ساحل چرا باید برآشفتن؟

یوسفعلی میرشکاک

  • ناخوانده