ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴۱ مطلب با موضوع «شعر آزاد» ثبت شده است

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

قیصر امین‌پور
  • ناخوانده

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من! برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟

قیصر امین پور

  • ناخوانده

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

فاضل نظری

  • ناخوانده

به نسیمی همه‌ی راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

فاضل نظری

  • ناخوانده

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه‌ی مسئله هاست

فاضل نظری

  • ناخوانده

از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند

فاضل نظری

  • ناخوانده

به قفس‌سوخته گیریم که پر هم بدهند
ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند

حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس
تلخ کامی‌ست! اگر شهد و شکر هم بدهند

همه‌ی غصه‌ی یعقوب از این بود که کاش
باد ها عطر که دادند، خبر هم بدهند

ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم
چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند

قوت ما لقمه‌ی نانی‌ست که خشک است و زمخت
بنویسید به ما خون جگر هم بدهند

دوست که دل‌خوشی‌ام بود فقط خنجر زد
دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند

خسته‌ام، مثل یتیمی که از او فرفره‌ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند

حامد عسکری

  • ناخوانده
از تو گفتند تیترهای درشت، که خبرهای تازه می خواهند
که به تجلیل از حضور تو، از نبودت اجازه می خواهند

با سکون خودت هم آغوشی، مثل آتشفشان خاموشی
دره های زمین ولی با زور، از گلویت گدازه می خواهند

استخوان های لیبی و بحرین، یا فلسطین سرد، فرقی نیست
گور کن ها برای گورستان، چند قطعه جنازه می خواهند

می روم پس دهم سلامت را، آه شرمنده ام که نامت را؛
یا برای قشنگی کوچه، یا برای مغازه می خواهند

جنگ تا عمق استخوان رفته، ریشه در خاک برده طوری که؛
دست ها هم اگر به جیب روند، سنگ ها «انتفاضه» می خواهند

مهدی رحیمی
  • ناخوانده

شب گذشته من و او چه خواب خوبی بود
در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود

همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت
اگر چه ترس نبود اضطراب خوبی بود

گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد
گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود

تفالی نزد و یک غزل برایم خواند
ولی عجب غزلی انتخاب خوبی بود

"چه مستی است ندانم که رو به ما آورد"
جهان به رقص در آمد...شراب خوبی بود

سوال کردم ازاو عشق چیست؟چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود

تمام شب تن اورا ورق ورق خواندم
غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود
::
اگر چه شاعر آیینی ام دلش می خواست
که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود

سیدحمیدرضا برقعی

  • ناخوانده
هر روز می رسم لب این سالخورده رود
با کوزه ای که بشنوم از آب ها سرود

تقسیم می کنم عطشم را به ماهیان
می ریزم التهاب دلم را میان رود

این رود خاطرات مرا تازه می کند
یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود

باران گرفته بود و تو با چتر آمدی
گل های سرخ بر سر راهت شکفته بود

روی سر تو چرخ زنان بال می زدند
گنجشک های عاشقی ام با همه وجود

گنجشک های عاشق و ای کاش آسمان
از پشت ابر پنجره ای سبز می گشود

اما تو رفته ای به فراسوی آسمان
من سنگ مانده ام لب این ساحل کبود

سیدضیاء قاسمی
  • ناخوانده