ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

بهترین شعرهایی که شاید نخوانده‌اید

ناخوانده | گنجینه شعر معاصر

اگر جایی با هشتگ #لاادری مواجه شدید، یعنی اسم شاعر را نمی‌دانیم؛
شاعر را که شناختید به ما هم خبر دهید...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

ذکر پابوس شما از لب باران می ریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان می ریخت

هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کف دست دعای همه درمان می ریخت

عطر در عطر در ایوان حرم می پیچید
بر سر دوش همه زلف پریشان می ریخت

نور در آینه های حرمت گل می کاشت
از نگاه در و دیوار گلستان می ریخت

روی انگشت همه شوق دعا پر می زد
از ضریح دلتان آیه احسان می ریخت

چشم در قاب مفاتیح تو را خط می برد
روی اسلیمی لب نام تو طوفان می ریخت

بس که در کوچه ی دیدار غریب آمده بود
در شبستان حرم شام غریبان می ریخت

روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می ریخت

غلامرضا شکوهی

  • ناخوانده

از تناقض‌های عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گه‌گاه انکاریم ما

هرکجا پا می‌گذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما

دست خالی را پر از تسبیح و تربت می‌کنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما

کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم
سینه‌چاک مرتضی هستیم، دیواریم ما

روضه می‌خوانیم و خصم روضه، از رو می‌رود
شکر حق، با قابض‌الارواح، همکاریم ما

سفره همسایه رنگین‌ می‌شود از خون ما
مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما

چشم ما بر دست زوار است در باب جواد
در بغل سرقفلی باب رضا (ع) داریم ما

سهم سقاخانه ما را فزون‌تر کن ز پیش
گر تصور می‌کنی امروز هوشیاریم ما

در دل ما دائما نقاره‌ها هو می‌کشند
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما

مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب
الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما

با کبوترهای تو، پر می‌کشد دست دعا
چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما

گوشه‌ای پای ضریحت دست ما را بند کن
دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما

کم نمی‌آید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است
کم نمی‌آید توقع، بس که بسیاریم ما

شانه‌ات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟
بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما

احمد بابایی

  • ناخوانده
در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است

چون دشت‌های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است

چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است

فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است

دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است

می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است

غلامرضا شکوهی
  • ناخوانده

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی
هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سرآمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

قیصر امین‌پور

  • ناخوانده

مثل عشاقی که هر‌ ساعت دم از "او" می‌زنند
در حرم آیینهها بانگ هوالهو می‌زنند

روی یوسفها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو می‌زنند

بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو می‌زنند

در صف میزان، کبوترهای مشهد می‌رسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو می‌زنند

فرشبافان در پی کسب ضمانت نامهات
نقشه‌ی قالیچهها را طرح آهو می‌زنند

وه چه تصویری‌ست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو می‌زنند

هر سحر کوه گناهان را که می‌ریزد زمین
خادمانت مثل کاه از صحن جارو می‌زنند

خسته از درهای بسته دستهای نا امید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو می‌زنند

میلاد حسنی

  • ناخوانده

تنم در وسعت دنیای پهناور نمی‌گنجد
روان سرکشم در قالب پیکر نمی‌گنجد

مرا اسرار از این گفته‌ها بالاتر است، امّا
به گوش خلق، از این حرف بالاتر نمی‌گنجد

به سینه دست نادانی مزن ارباب دانش را
اگر علمی تو را در مخزن باور نمی‌گنجد

عجب نبوَد که این خوابیدگان را نیست بیداری
اذان صبح اندر گوشهای کر نمی‌گنجد

مرا خواب آن زمان آید، که در زیر لحد باشم
سر پُرشور اندر نرمی بستر نمی‌گنجد

ز بس راه وفاداری سریع و آتشین رفتم
سخنهای وفایم در دل دلبر نمی‌گنجد

توانگر را مخوان در گوش دل اسرار درویشی
که در خشخاش، خورشید بلنداختر نمی‌گنجد

دل سرگشته‌ام هر لحظه آهنگ عدم دارد
که رسوایی چو من در عالم دیگر نمی‌گنجد

نشان قبر مگذارید بعد از مرگ یغما را
شهاب طارم ِ اسرار، در مقبر نمی‌گنجد

حیدر یغما

  • ناخوانده

مکان امن و هوای لطیف و جنس ردیف

چو دست زاهد عاقل نمی‌رسد هی پیف؟


کباب عالی و نوشابهٔ سیاه و پیاز

زغال خوب و متاع قوی و نفس ضعیف


من این پکیج به دنیا و آخرت ندهم

اگرچه منع کنندم مدرسان شریف


فزرت کار جهان کامپلیت قمصور است

هزار بار من این جزوه کرده‌ام تألیف


بخور ز توبره و میل کن از آخور، لیک

به هوش باش و مکن بهر این و آن تعریف


به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت رانت

بجوی جوی تمیز و بشوی پول کثیف


در این طریقت تنهاخوری و مفت‌بری

اگر دقیق بگازی نمی‌شوی توقیف


به شرط آنکه در این بین اعتنا نکنی

به سایت‌های حریف و به حرف‌های سخیف


بیا، که دور امید است و اعتدال و فلان

فقط دقیق بگو کی می‌آوری تشریف


به خنده گفت که آتش زدم به مالم ها

ببین که تا به چه حدّم همی دهد تخفیف


امید مهدی‌نژاد

  • ناخوانده

مرغ دل پر می‌کشد گاهی مسافر می‌شود

در حریمی که کبوتر نیز شاعر می‌شود


از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع

چار آیینه کجا با هم مجاور می‌شود


روزگاری خواهد آمد همچو یاقوت کبود

بین مردم تربت این بقعه نادر می‌شود 


غربت این روزهایش را نبین، مثل نجف

در جوارش حوزه‌ی علمیه دائر می‌شود


گوش شیطان کر به زودی در مزار فاطمه

مدح مولایم علی ذکر منابر می‌شود


تازه از باب قبولی زیارت زائرش

تا که سیلی می‌خورد آسوده خاطر می‌شود


یک سلام از دور، سهم ما کبوتر زاده‌ها

چشم دشمن کور، دل اینگونه زائر می‌شود


میلاد حسنی

  • ناخوانده

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده


به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده


به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده


بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده


بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده


بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده


گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده


اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله خواست بگوید علم نیفتاده


سه ساله خواست بگوید که دختر علی (ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده


برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر (ع) و عباس (ع) سر گذاشته اند


مجید تال

  • ناخوانده

ز قله رد شده افتاده در سرازیری
جوان پای نهاده به وادی پیری

که ایستاده و پرسیده از خودش ناگاه
چقدر دربه‌دری، اضطراب، درگیری

تو آفتابۀ خرج لحیم خواهی شد!
به افتضاحی یخچال‌های تعمیری

دل شکسته به سالم بدل نخواهد شد
نروید از پسِ دندان دائمی شیری

گذشت دورۀ اندیشه‌های سودایی
پرید خلسۀ بی‌تابی اساطیری

پریدی از همۀ خواب‌های آینده
میان لحظۀ اکنون، ولی به این دیری

نترس! زندگی‌ات مال توست، راحت باش
تو مرده‌ای و از این بیشتر نمی‌میری

سمانه کهربائیان

  • ناخوانده