جاماندهام از قافلهی همسفرانم
رخصت بده ای عمر که خود را برسانم
از گریه پرم مثل گلی در شب باران
ای باد در این باغ بگیر و بتکانم
میرفتم از این شهر از این کوچهی بنبست
جا میشد اگر بی کسیام در چمدانم
از ماندن و از رفتن عطر نفس توست
یک روز اگر پیرم و یک روز جوانم
دلباختهی شیخم و -شاهم- چه زیانی
من نقش جهانی وسط نصف جهانم
در سال فقط یک شب و یک روز عزیزم
من ماه شب آخر ماه رمضانم...!
سعید بیابانکی
- ۰ نظر
- ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۰